سرویس: شهید
کد خبر: 61716
|
11:05 - 1395/10/05
نسخه چاپی

یادداشت؛

خوشا به حال شهدای غواص...

خوشا به حال شهدای غواص...
خوشا به حال آن شهیدان غواصی که با دستان بسته وغریبانه به شهادت رسیدند و این زندگی اشرافی و اختلاس های میلیاردی عده ای را که هیچ سهمی در انقلاب نداشتند را ندیدند.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلیسبلان‌مابه نقل از صبح مغان،  مهرماه سال 1365 من وجمع کثیری از هم سن و سالانم  مشغول  گذراندن دوره آموزش نظامی در پادگان الغدیر مراغه بودیم ، غروب سومین روز مهر ماه بود مربیان آموزشی استراحت کوتاهی داده بودند بر روی تخت آسا یشگاه دراز کشیده بودم .

غریبعلی دانش آموز دوره دبیرستان (اهل میانه )بچه ها را صدا زد و گفت: بچه ها بیایید گل پوچ بازی کنیم چند تن از بچه ها دوراو جمع شدند و اما من به علت خستگی به جمع آنها ملحق نشده و برروی تخت خود دراز کشیدم وکم کم به فکر فرو رفتم . صحنه  آن غروب غم انگیز هیچ وقت از ذهنم پاک نخواهد شد .

 شهید یوسف تقی پوریان(اهل تبریز ) دانشجوی ترم اول مهندسی عمران که از ضریب هوشی بالایی برخوردار بود، زیادی داد و فریاد می کشید . گاه وبی گاهی خنده  های بلند او تمر کز مرا بهم می زد و چون حضور همه ما در آن پادگان جهت گذراندن دوره آموزشی داوطلبانه بود، همه سختی ها را تحمل می کردیم وبا همه کمبود ها وکاستی ها کنار می آمدیم دوره آموزشی سخت و فشرده را پشت سر می گذاشتیم .

مربیان آموزشی تاکید زیادی برای آمادگی جسمانی و یاد گیری ما داشتند آنها از تجربه کافی برخودار بودند درعین حال ما را به اندازه فرزندان خود دوست می داشتند بچه ها که اکثرا دانش آموز دوره دبیرستان بودند، دوری از خانواده  گاهی اوقات  موجب دلتنگی آنان می شد .

اولیاء بعضی از بچه ها که در شهرهای نزدیک ساکن بود گاه و بی گاهی به ملاقات فرزندانشان می آمدند صمیمت بچه ها که از اقصی نقاط استان آذربایجان شرقی  بودند، فوق العاده بود شور و شوق برای رفتن به خط مقدم جبهه ها ورویارویی با دشمن در ما موج می زد.

  هیبت و اندام سرو گونه هر کدام از ما می توانست لرزه بر اندام دشمن بیاندازد  به علت کمی سن وسال ونداشتن تجربه کافی  فکر می کردیم که همیشه در کنار هم خواهیم بود با امید و نشاط فراوان به این باوررسیده بودیم که، «آینده از آن ماست» جز جنگ وانتقام از دشمن به هیچ چیز فکر نمی کردیم .

 هیچ وقت به این موضوع فکر نمی کردیم که چقدر به ما حقوق ماهانه پرداخت خواهد شد در عین حال آرمانگرایی، و ساختن آرمان شهر آرزوی همه ما بود .

 در میان ما فقیر و غنی وجود نداشت و از مرگ نیز هیچ هراسی نداشتیم .

در هفده مهر بعد از چهل روز آموزش سخت واتمام دوره به آغوش خانواده  برگشتیم .

پانزده روز استراحت در کنار خانواده در اولین اعزام مجددا در ایستگاه قطار تبریز همدیگر را در اغوش گرفتیم مقصد، منطقه عملیاتی جنوب بود در دزفول پادگان لشگر 31 عاشورا تقسیم شدیم اما من تنهایی در گردان حضرت قاسم افتادم جدا شدن از یوسف تقی پوریان و غریبعلی برایم سخت بود آخرین دیدارم با یوسف در پادگان لشگرعاشورا بود اما غریبعلی که دوره آموزش غواصی را می گذراند و من هم درکنار سد دوره پیاده نظام رامیگذراندم اتفاقی دیداری تازه نمودیم بعد از گذراندن دوره دوماهه درکنا سد به موقعیت اوجاقلو رفتیم و زمان برای عملیات کربلای 4 فرارسید و از آنجا به شلمچه اعزام شدیم.

 آنجا بود که آخرین دیدارم با غریبعلی در شب چهارم دی ماه در کنار آب با لباس غواصی بود و از هم خدا حافظی کردیم او رفت و دیگر بازنگشت وقتی از همسنگرانش جویا شدم گفتند، او تا جزیره ام الرساس رفت وشاید به اسارت بردند .

 بله بعد از سی سال تازه  فهمیدم که او دست بسته به شهادت رسیده است غریبعلی در چهارم دی ما ه عملیات کربلای 4 و یوسف نیز در نوزدهم دی ماه سال 65 همانند خیل عظیم جوانان این سرزمین از میان ما رفتند . مصلحت الهی این بوده که غریبعلی ، با دستان بسته وغریبانه به شهادت برسد و اما ما بمانیم و تماشا گر زندگی اشرافی و اختلاس میلیاردی عده ای باشیم که هیچ سهمی در انقلاب نداشتند.

خوشا به حا ل آنها که رفتند و حال روز این روزهای ما را ندیدند.

یادداشت: عبادی  بیله سوار

انتهای پیام/

 

نظر شما

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد