- کد خبر: 13250
- بازدید: 1,771
- 1393/09/20 - 14:25:57
پنج شنبه ها با شهدا؛
عکسی که قبل از شهادت بر شیشه اتومبیل ها چسبید
پيشاپيش همه را مطمئن کرده بود که شهيد خواهد شد و چگونه عکسهايش را بر روي شيشهي اتومبيلها، در و ديوار و مغازهها خواهند چسباند.
به گزارش سبلانه "زيبا بود و زيبايي نصيبش شد" اين مهم ترین چکيدهاي از بيانات مادری است که بعد از شهادت فرزندش به زبان آورد؛
به نقل از آران مغان، شهید "بيتاله نظري" مطابق اطلاعات شناسنامهاش در نهمين روز آبانماه سال 1345 در روستاي "اونبير بيگلر" گرمي به دنيا آمد. پدرش گلهدار بود و علاوه بر گوسفندان خود، گوسفندان ديگران را نيز به چَرا ميبرد و از این طریق درآمدي اندک بدست می آورد تا شرمنده اهل و عیالش نباشد.
تصویر شهید بیت اله نظری در سمت راست در کنار دیگر رزمندگان
شهید نظری، زمانی که وارد دوران کودکي شد پدرش همچنان گلهبان بود و خود نيز تعدادي گوسفند داشت. اين وضعيت حاکي از نوعي زندگي ايلي بود که فرصت تحصيل را از بيتاله گرفته بود و او را واداشت که در هشت سالگي کمک دست پدر، برهها را به چَرا برده و به نوعي تأمين بخشي از در آمد خانواده را به عهده بگيرد.
اوايل دوران نوجواني بیت اله، خانواده از "اونبير بيگلر" شهرستان گرمي به "ملاکندي" شهرستان پارسآباد نقل مکان کردند و زندگی آنها به همان شيوه مألوف ادامه داشت.
مادرش به ياد ميآورد که از همان سالهاي قبل از تکليف، بيتاله نمازش را به قضا نميداد و اگر از کار فرصت مييافت و رفته رفته و روز به روز معنويتر و خواستنيتر ميشد.
با خانوادهاش بسيار صميمي بود و احترام همه بخصوص ريشسفيدان و بزرگترها را نگه ميداشت؛ دوران نوجواني بود که امام خميني (ره) را شناخت و به بيانات او علاقه پيدا کرد. اين روزگار مقارن بود با اوجگيري جنگي که بر کشور تحميل شده بود.
بيتاله اگر چه بيشتر چوپاني ميکرد، اما از جهان اطراف خود نیز بي خبر نبود و ساعتهاي متوالي که گوسفندان خود را در کنار مزرعهها و يا در يونجهزارها و پنبهزارها و در ميان پوشال مزارع گندم يله ميکرد، تمام فکرش به سرنوشت جنگ در کشور و خانوادهاش بود.
گلهباني برای بیت اله کار سختي نبود. اما گله مرتع ميخواست. نميشد هر نوبت تعليفِ گله به مقدار زيادي پول بند باشد و آنگاه انتظار سود داشت تا بتوان خانواده خود و خانه پدري را گرداند. بايد چارهاي ميانديشيد.
مدتی طول نکشید که بیت اله قصابي باز کرد و چون اين كار از دستش برميآمد تا حدودی توانست به رفاه مالی خانواده اش کمک کند.
بیت اله زمانی که به سن خدمت رسيد، جواني بود با استخوانبندي سخت و محکم، پوستي سفت و دستان محکم و گونهاي گرد. بيآنکه فرصت را از دست بدهد به خدمت سربازی رفت و پس از طي دوره آموزش در مشكينشهر، به عنوان سرباز نيروي انتظامي در نقده مشغول خدمت سربازی شد.
او در عین حال که سربازي مهربان و صبور بود بیشتر وابسته به مادرش بود و آرزو داشت با موفقيت خدمت سربازی را تمام کرده و مادرش را پیش خودش نگه دارد.
مادر بیت اله می گوید: هنوز هم که هنوز است مزه سیخ کباب فرزندش از دهانش نرفته. و در ذهنش تجسم می کند که چگونه بیت اله در حياط خانه در حال رفت و آمد است و از قصابي برايش گوشت کبابي ميآورد.
با گذر زمان تمام آرزوهايي که بیت اله براي ازدواج و زندگي سعادتمندانه داشت کم کم رنگ باخت و جاي آن را آرزويي ديگر گرفت؛ آرزویی که تبدیل به واژه ای به نام"شهادت" شد.
پيشاپيش همه را مطمئن کرده بود که شهيد خواهد شد. اين اطمينان را بارها که به مرخصي ميآمد بر زبان ميآورد. حتي براي مادر و دوستانش مجسم ميساخت که چگونه عکسهايش را بر روي شيشهي اتومبيلها و بر در و ديوار مغازهها خواهند چسباند.
هفده روز از خدمتش باقي مانده بود. در حالي که اطرافيانش را به حضور در جبهه تشويق ميکرد از مرخصي به جبهه بازگشت. هفده روز مدتي نبود که خيلي جاي نگراني داشته باشد. اما زمان جنگ بود و اقدامات تخريبي و مداوم ضد انقلابيون. هيچ چيز قابل پيشبيني نبود حتي اين که پسر عموي مادر از تبريز زنگ بزند و به او بگويد: خانه را آماده کنيد بيتاله تير خورده است و رفتهاند برش گردانند.
فردا يا پسفرداي آن روز بود که بيتاله برگشت. بازگشتي طوفاني بود. نيمه تابستان 1366 بود و ملاکندي در داغ از دست دادن جوان دلاوري که پس از بيست و سه ماه و سيزده روز خدمت در نیروی انتظامی در سال 1366/05/10 به فيض شهادت نائل آمده بود، ميسوخت؛ مردم دهن به دهن شنيده بودند که بيتالله در شلمچه شهيد شده.
پیکر شهید بیت اله نظری در آرامگاه روستای ملاکندی از توابع شهرستان پارس آباد به خاک سپرده شد.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد...
انتهای پیام/
دیدگاهها