سبلان ما

پایگاه خبری تحلیلی

سبلان ما

چهارشنبه 29 مرداد 1404
  • کد خبر: 17535
  • بازدید: 516
  • 1394/03/07 - 08:11:19

شهید امامعلی حبیب زاده؛

وقت، وقت دفاع از ناموس خاك و آب است

در تاريخ 1367/01/24 در عمليات بيت المقدس در منطقه مريوان تير يك نامرد عراقي سينه فراخ امامعلي را شكافت و وی به آرزويش رسيد.

به گزارش خبرنگار به نقل از نیریمیز،

 

نام : امامعلي

نام خانوادگي حبيب زاده

نام پدر : حمداله

تاريخ تولد :1343/07/01

محل تولد:  کورايم

تارخ شهادت :1367/01/23

محل شهادت:مريوان عمليات بيت المقدس

 

 زن در هاله اي از خاطرات گم شده بود. هاي و هوي اطراف صداي بلند مداح كه ار بلندگوها پخش مي شد سر و سينه مي زدن مردم و ناله ها و گريه ها گوي از جايي دور به گوش مي رسيد. او روي زمين نشسته بود و از تمامي آن منطقه وسيعي كه توسط جمعيت اشغال شده بود تنها مزار آماده اي را مي ديد كه تا دقايقي ديگر پاره تن او را در خود جاي مي داد و به انتظار پنج ساله او پايان مي بخشيد. آرام آرام با خاك سر نجوا داشت. اي خاك ، اي خاك تيره ، باقي مانده تن فرزندم را به تو مي سپارم بتو كه در راه حراست از تو جان عزيزش را هديه كرد.
 

به تو كه عشق به تو از عشق و علاقه مادري هم فزونتر بود و امنيت و آرامش تو را به بودن با من ترجیج داد.

امانتدار باش فرزندم را در آغوش من تنگ نگردد. مهربان باش چنان كه مهرباني مرا از خاطر مي برد. او عزيز من بود. روزگاري نه چندان دور تنها حامي و تكيه گاهم بود. او را به تو مي سپارم. باشد كه مهربان امانتداري باشي. روزي روزگاري با پاهاي گرم و كوچكش روي تو مي دويد. زمين مي خورد، برمي خاست.قهقه خنده مستانه اش تو و من را به وجد مي آورد.

 

تولدش كه يادت هست تابستان تازه خمپاره كشان وكسالت بار كوله بارش را بسته و رفته بود همان اولين روز پائيز ، پائيز برگ ريز سال ، باغات تازه رنگ عوض كرده بودند هنوز برگها كاملاً زرد و نارنجي نشده بودند كلاغها تك تك و دزدانه وارد باغها مي شدند خيلي ار درختها هنوز بارداشتند كه امامعلي من به دنيا آمد. پدرش خدا بيامورز حمدالله مدام شكر مي كرد و مي گفت : فرنگيس اين بهترين محصول پائيز است بهترين هديه خداوند به من و تو. فرزندي سالم و زيبا.

 

وضع مالي خوبي نداشتيم. امامعلي دومين فرزند ما بود. خانواده معمولي و متدين و مذهبي. كه اعتقادات ديني تنها دارائي مان محسوب مي شد.

بچه كه بود با ساير بچه هاي ده تو ميدان بالا و پائين مي پريد ، بازي مي كرد با دستهاي كوچكش در كارهاي كشاورزي كمك مي كرد. همراه ما به صحرا مي رفت و با گوسفندها بازي
مي كرد. به مدرسه كه رفت انگار دنياش رنگ ديگه اي گرفته بود با علاقه درس مي خواند و تكاليفش را انجام مي داد.

مهربان بود يك جور خاص به همه محبت مي كرد مثل اينكه دل تو سينه ش از يك جنس ديگه بود. آن قدر لطيف و با احساس كه آدم در محبتش ذوب مي شد.

 

وقتي پنجم ابتدايي را خوند ديگه مدرسه اي نبود، امكاناتي نبود كه بخواهد ادامه تحصيل بدهد. همين شد كه بچه ام خانه نشين شد. از مكتب و درس بريد و پیشه کشاورزی را در پیش گرفت.

يادت كه هست نماز و روزه اش ترك نمي شد اهل مسجد بود و خدمت به اهالي مسجد. ماههاي محرم كه مي شد هميشه تو عزاداريها و دسته جات مذهبي شركت مي كرد. آخر از ما روستايي هاي ساده و بي غل و غش اگه عشق امام حسين را بگيرند چه می ماند؟

گفتم كه خيلي مهربون بود خيلي مؤدب و آقا بود. مثل يك بزرگ مرد به ايل و فاميل سرمي زد، احوالشانن را جويا مي شد، به مشكلاتشان رسيدگي مي كرد.در تمام روستا كسي را پيدا نمي كردي كه از او ناراضي باشد احترام بزرگترها را داشت با ايمان و معتقد بود.

 

بهار و تابستون و پائيز را روی زمين كار مي كرد و زمستان سياه كه از راه مي رسيد راهي تهران مي شد. آخر با خانواده پرجمعيت نه نفره ما ، اگه يكی از ما روزی کار نمي كرد همه بي روزي مي ماندند. اين بود كه امامعلي با قلب آئينه اي و پاكش راهي ديار غربت مي شد تا باري ار روي دوش خونواده بردارد. هر چه هم كه درآمدش بود براي ما مي فرستاد و هيچ پس اندازي براي خودش نداشت.

 

جنگ كه شروع شد، غيرت تو رگ هاش جوشيد، پسرم غيرتمند بود، آب و خاكش را دوست داشت. تحمل نداشت حضور بيگانه را در خاكش تماشا كند. طاقت نداشت بشيند و ببيند كه هر روز قسمتي از خاك وطنش زير چكمه اجنبي باشد. بارها مي گفت:  اگر من تنها نان آور خانه نبودم همه اوقاتم را در جبهه مي گذراندم. می اندیشیدم الان وقت غفلت نيست وقت، وقت دفاع از ناموس خاك و آب است.

 

اما چه كار كنم كه دستم بسته است؟

 

تا اينكه وقت سربازي اش رسيد ديگر عذر و بهانه اي نبود كه جلوش را بگيرد. رفت در منطقه جنگي و در خط مقدم مي جنگيد و تو اكثر عملياتها شركت داشت.

دوستانش كه مي آمدند از ايثار و شجاعتش داستان ها تعريف مي كردند. هر فرصتي كه به دست مي آورد به همه سفارش دفاع از دين و كيان ملي را مي كرد.

به همه مي گفت براي پيروزي اسلام و مسلمين دعا كنيد.

آخرين با كه براي مرخصي آمد يادم است كه چند روز مانده به عيد بود حالش يك جور ديگر بود. انگار روی زمين راه نمي رفت ميل به پرواز داشت. انگار شهادت به وي الهام شده بود.

18 ماه بود كه در جبهه بود تا اين كه به تاريخ 1367/01/24 در عمليات بيت المقدس در منطقه مريوان تير يك نامرد عراقي سينه فراخ امامعلي را شكافت و پسرم به آرزوي خودش رسيد.

 

خبر شهادتش به ما رسيد اما جنازه پاكش مفقودالاثر بود.

 

پنج سال تمام هر بهار كه گلي روي شاخه اي شكوفه می كرد. هر تابستان كه سيبي روي شاخ درخت نشست ، هر پائيز که برگي كه از درخت به زمين افتاد و هر زمستان كه دانه ی بر في روي زمين می نشست، می شمردم و گل انتظار در جانم ريشه می دوانید.

آنقدر در فراق يوسفم يعقوب وار اشك ريختم تا امسال باد بوي پيراهن يوسفم را آورد و چشمان منتظرم را روشن كرد.

 

امروز او را به تو سپردم باشد كه اين رنج ديده سالهاي دور از خاك را در دل خودت جاي بدهي و مرا رهين منت خودت كني كه برگ سبز ناقابلي است تحفه درويش تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.
 

در روز خاکسپاری، موج جمعیت، باقیمانده پیکر مطهری را درون گور می گذاشتند.

باران نم نم می بارید و مادر همچنان غرق در مرور خاطرات دور و نزدیک بود و مداح با زبان شیرین آذری با سوز و گداز مي خواند:
 

حیدر بابا دنیا یالان دنیادی

سلیمان نان نوح دان قالان دنیا دی

بيلمزديم دونگه لروار دونم وار

آيريليق وار ايتگين ليگ وار اولوم وار

 

روحش شاد و یادش گرامی.

 

 

انتهای پیام/

اشتراک‌گذاری

  • وقت، وقت دفاع از ناموس خاك و آب است

دیدگاه‌ها

  • وارد کردن نام، ایمیل و پیام الزامی است. (نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد)
دیدگاه شما برای ما مهم است
هفده منهای چهار