سبلان ما

پایگاه خبری تحلیلی

سبلان ما

شنبه 1 شهریور 1404
  • کد خبر: 18173
  • بازدید: 469
  • 1394/03/30 - 09:50:30

فرازي از زندگي نامه شهيد فتح الله خاوندي

شهيد فتح الله خاوندي در ششم بهمن ماه سال 1348 در روستاي ابراهيم قشلاقي ازتوابع شهرستان گرمي در يك خانواده عشايري به دنيا آمد...

به گزارش خبرنگار ، به نقل از پایگاه خبری مغان امروز شهيد فتح الله خاوندي در ششم بهمن ماه سال 1348 در روستاي ابراهيم قشلاقي ازتوابع شهرستان گرمي در يك خانواده عشايري به دنيا آمد.

 پدرش احمد خاوندي به شغل دامداری مشغول بود و مادرش بي سواد و خانه دار بود.

فتح الله به عنوان چهارمين فرزند يك خانواده شش نفري در حالي چشم به جهان گشود كه خانواده اش با زندگي سخت عشايري دست و پنجه نرم مي كرد.

 مادرش خاطره ايام پيش از تولد فتح الله  را ذكر مي كند و مي گويد:

يادم هست زمانیکه باردار بودم و هنوز فتح الله به دنيا نيامده بود، خواب ديدم يك نفرپيش من آمد و يك كبوتر خونين به من داد كه تعبيرش همان تولد و شهادت فتح الله بود.

او از دوران كودكي باهوش و زرنگ بود  پدرش از باهوشي فتح الله چنين نقل مي كند:

 فتح الله حدود 4 ساله بود، من با يكي از برادرهايم مشكل و خصومت شخصي داشتيم پشت سر من و فتح الله حرف هايي زده بود و فتح الله به دليل هوش بالا حرفها را به خاطر سپرده و دقيقا آن طوري كه شنيده بود به من اطلاع داد. به برادرم گفتم چرا پشت سر من حرف زدي، گفت تو از كجا فهميده اي. گفتم فتح الله به من گفت، همه تعجب كردند كه بچه اي به اين كوچكي چطور موضوع را فهميده و گفته است

وقتي او دوره خردسالي خود را سپري كرد و به سن مدرسه رسيد در روستاي فولادلو براي مقطع ابتدايي ثبت نام گرديد و در خانه عمويش ماند تا به درس خود ادامه دهد.

 آن موقع در روستاي ابراهيم قشلاقي مدرسه اي وجود نداشت  وضعيت درسي فتح الله خوب بود و معلمين از او اظهار رضايت مي كردند.

در دوره ابتدايي فتح الله با پسر عموها و پسر دايي ها بسيار دوست بود و با آنها بيشتر بازي مي كرد.

وقتي دوره نوجواني فتح الله فرا رسيد. همچنان زندگي خانوادگي از طريق كشاورزي و دامداري مي چرخيد و شرايط زندگي عشايري همچنان با آنها بود.

او مقطع ابتدايي را در سال 1360 تمام كرد و در سال 1361 براي تحصيل در دوره راهنمايي در مدرسه روستاي فولادلو ثبت نام نمود و با موفقيت مقطع راهنمايي را نيز طي نمود و در سال 1363 جهت ادامه تحصيل به اردبيل رفت و در مدرسه شريعتي در رشته ادبيات ثبت نام كرد و پس از يك سال به جبهه اعزام شد.

وضعيت تحصيل فتح الله در مقاطع راهنمايي و متوسطه نيز بسيار خوب بود. وي پس از فراغت از تحصيل بويژه در تابستان هميشه در كارهاي كشاورزي و كاشت و برداشت محصول به پدرش كمك مي كرد و وقتي پدرش خانه نبود او مردخانه بود. پدرش از بودن او در خانه خاطر جمع بود.

پدرش درباره او مي گويد:

وي اوقات فراغت بيكاري خود را در مساجد مي گذراند و در نماز جماعت شركت مي كرد و حتي در وصيت نامه اش مكرراً تأكيد كرده كه برادرانم در نماز جماعت شكت كنند. مدام در فعاليتهاي مذهبي شركت داشت. بطوري كه فاميلها مي گفتند او براي خود مردي شده و با پير مردها نشست و برخاست مي كند.

با همه رابطه خوبي داشت بيش از همه پدر و مادرش را دوست مي داشت. مادرش مي گويد:

وقتي فتح الله در اردبيل تحصيل مي كرد هر زمان به خانه مي آمد براي هر كدام از خواهرانش هديه جداگانه مي خريد.

فتح الله با عموهايش نيز رابطه خيلي نزديكي داشت. حتي وقتي از جبهه به مرخصي آمده بود به عمويش گفته بود،‌ من شهيد مي شوم و جاي قبرش را نشان داده بود.

مي توان گفت او با فاميل و بيگانه دوست بود بيشتر با آنهايي كه متدين و اهل نماز بود دوست مي شد. بالاخره فتح الله در سال اول دبيرستان به عنوان بسيجي از طرف سپاه گرمي به جبهه اعزام گرديد و به عنوان تك تيرانداز در لشكر 31 عاشورا مشغول خدمت گرديد.

فتح الله درباره جنگ اعتقاد داشت بخاطر دفاع ازاسلام و پيروي از رهبر،‌ تا آخرين قطره خون بايد جنگيد.

 او در وصيت نامه اش تأكيد زيادي بر حجاب خواهرانش داشت و به برادرانش توصيه مي كرد كه در نماز جماعت شركت كنند.

عمويش خاطره اي از او نقل مي كند:

وقتي فتح اله پس از 45 روز به مرخصي آمد من خواستم او را از رفتن به جبهه منصرف كنم. آن موقع خانه ما تبريز بود. مي خواستم جبهه نرود. هر چه اصرار كردم سوار ماشين نشد. ساكش را گذاشت ماشين ولي خودش سوار نشد. مي گفت عموجان مانع من نشو بگذار برم جبهه.

تا اينكه او پس از2 ماه حضور در جبهه در تاريخ 11/11/1365 در منطقه شلمچه در اثر اصابت تركش به ناحيه سر و گلو و پهلو به درجه رفيع شهادت نائل آمد و در قبرستان روستاي دميرچلو به خاك سپرده شد.

 

مادرش خاطره اي از شهيد نقل مي كند:

حدود بيست روزاز وقت مرخصي فتح الله گذشته بود از او خبري نشد و به مرخصي نيامد. من نگران شدم و دلشوره داشتم . شب خواب ديدم كه بازوي فتح اله را با گلوله زده اند و روي زمين افتاده و مي غلطد. پدر من هم كنار فتح الله افتاده و همديگر را صدا مي زنند. يكباره با فرياد از خواب بيدار شدم. صبح خوابم را به حاج احمد (پدر شهيد) تعريف كردم . همه نگران شديم دو روز بعد خبر رسيد كه فتح اله شهيد شده است.

 

قسمتي از وصيتنامه شهيد:

خداوند تو شاهد باش كه در راه تو براي جهاد با كافران و براي گفتن لبيك به نداي حسين زمانه قدم در اينراه گذاشتم و راضي به رضاي تو هستم كه هر چه بر سر اين بنده مي آيد رضاي توست.

يعني مبارزه با دشمنان اسلام و قرآن و عمل كردن به دين است. من نداي هل من ناصر ينصرني حسين زمان را شنيدم وبا عمل به آن ندا،‌ لبيك گفتم.

 

انتهای پیام/

اشتراک‌گذاری

  • فرازي از زندگي نامه شهيد فتح الله خاوندي

دیدگاه‌ها

  • وارد کردن نام، ایمیل و پیام الزامی است. (نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد)
دیدگاه شما برای ما مهم است
هفده منهای یک