- کد خبر: 7360
- بازدید: 1,223
- 1393/04/19 - 14:49:49
اولين شهید پاسدار پارس آباد را بشناسید
عمليات رمضان كه شروع شد رزمندگان در فاصله 5 الي 10 متري دشمن قرار داشتند و در حالي كه جنگ تقريباً تن به تن رخ ميداد، در اين حين خمپارهاي به سنگر"ولي"و همرزمش "عيناله" فرود آمد و منفجر شد.
به گزارش سبلانه به نقل از آران مغان، "ولي علي نژاد" در سال 1340 به عنوان دومين فرزند خانواده در "ورگهان" از توابع شهرستان كليبر چشم به جهان گشود و در ميان خانواده اي مستضعف و با ايمان زندگي اش را آغاز كرد.
هنگامي كه وي وارد دوران كودكي شد، خانواده اش از "ورگهان قرهداغلو" به پارسآباد نقل مكان كرده و در اين شهرستان ماندگار شدند.
"ولي" پنچ سال ابتدايي را در مدرسه نوبنياد تحصيل كرد و سپس وارد مدرسه راهنمايي "پارسا" در پارسآباد شد و دوره راهنمايي را نيز بين سالهاي 1352 تا 1355 در اين شهر سپري كرد. "ولي" زماني كه مدارس تعطيل مي شد نيز به طور فصلي در شركت كشت و صنعت مغان به ميوهچيني ميپرداخت و چون كار كردن را عار نميدانست در مزرعه اين و آن نيز كار مي كرد و پول حلال به دست آورد.
او با رغبت و علاقه درس ميخواند و تكاليف خود را به موقع انجام ميداد و آنگاه كه از درس و مشق فارغ مي شد با دوستانش به ورزش مورد علاقه اش، فوتبال و واليبال مشغول مي شد.
"ولي" از جمله كساني بود كه به پيروي از رهنمودهاي امام خميني(ره) در تظاهرات و راهپيمايي ها بر عليه حكومت شاهنشاهي شركت كرد و وظايفي را كه به او محول مي شد را به نحو احسن انجام مي داد.
آن روز كه به جبهه مي رفت، 23 ارديبهشت 1361 بود، هنگام رفتن مي گفت: « ما به جبهه اي مي رويم كه فرماندهي آن را حضرت مهدي (عج) بر عهده دارد».
او كه ساده مي پوشيد و ساده زندگي مي كرد، همانگونه نيز راهي ديار لاله هاي خونين اسلام شد و هميشه خود را مديون انقلاب مي دانست و هرگز سعي در مطرح كردن خويش نداشت و مي خواست گمنام و بي نام و نشان بماند چرا كه نيتش قربنا الي الله بود و هميشه آيه شريفه « والسابقون السابقون اولئك...» را بر زبان داشت و اخلاص و قناعت را سرلوحه زندگي خويش قرار داده بود. تواضعش ورد زبان همگان بود به گونه اي زيست كه يادش در خاطر تمامي كساني كه او را مي شناختند عزيز و گرانقدر ماند.
"ولي" متعقد بود براي سركوب منافقين و ضد انقلاب، بايد ابتدا با ارشاد و راهنمايي پيش رفت و آنان را كه از اسلام دور افتاده اند، با مفاهيم و معارف اسلامي آشنا نمود چرا كه اين شيوه كارسازتر است. اما با كساني كه در عقايد پوچ خود عناد مي ورزند، برخوردي قهرآميز لازم است و هميشه در نامه هايش مي نوشت: «وظيفه شرعي هر مسلمان است كه جلوي تجاوزگران را بگيرد تا خون شهدا پايمال نشود. ما بايد راه شهيدان را ادامه دهيم تا بدين ترتيب رضايت خدا را جلب كنيم».
زماني كه انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد "ولي" اين سعادت را يافت تا بعد از پيروزي خدماتش را ادامه دهد. در تشكيل انجمن هاي اسلامي و فعاليتهاي جهاد سازندگي شركت كرد و آنگاه كه خود را در ميان تمامي دوستان و آشنايان تنها و غريب احساس كرد مرغ روحش در حسرت پرواز بال و پر زدراهي ديار عاشقان و جان باختگان شد و رفت تا در جبهه هاي نبرد حق عليه باطل حضور داشته و گامي بزرگ در راه پيروزي انقلاب اسلامي بردارد.
"ولي" در سال 1359 كه آن زمان سپاه پاسداران در پارس آباد تازه در حال شكل گرفتن بود پيوست و جزء نخستين سبزپوشان سپاه شهر پارسآباد شد.
هنگامي كه جنگ شروع شد "ولي" از اولين اعزاميهاي سال 1361 از پارس آباد بود كه به اهواز اعزام شد و پس از دستهبندي و سازماندهي به محور آبادان تقسيم و به عنوان تكتيرانداز و در عين حال كمك آرپي چي زن و در ادامه نيز خط شكن گروهان شد.
"ولي" سه ماه در شلمچه و در خط مقدم اين منطقه حضور داشت و در چند عمليات ديگر از جمله عمليات رمضان كه با حضور مشترك سپاه و ارتش انجام گرفت منجر به پيشروي رزمندگان در اين عمليات شد، شركت كرد.
يك شب "ولي" و تعدادي از رزمندگان ديگر كه خطشكن گروهان بودند را جمع كرده و اعلام كردند 80 درصد گروهان خط شكن شهيد خواهند شد. هر كس خواست و يا آمادگي نداشت ميتواند برگردد. كه اين سخنان فرمانده نه تنها تاثيري بر روحيه "ولي" و ديگر همرزمان وي نداشت، بلكه همه مصمم تر از قبل شدند تا در اين راه تا آخرين نفس بجنگند.
عمليات رمضان كه شروع شد رزمندگان در فاصله 5 الي 10 متري دشمن قرار داشتند و در حالي كه جنگ تقريباً تن به تن رخ ميداد، در اين حين خمپارهاي به سنگر "ولي" و همرزمش "عيناله" فرود آمد و منفجر شد.
هر دو مجروح شدند و در حالي كه از درد به خود ميپيچيدند، فرمانده گروهان رسيد و نشست پشت تيربار و درحالي كه دشمن را به رگبار بسته بود همان لحظه تير مستقيمي بر پيشاني اش اصابت كرد و افتاد بين "ولي" و "عين الله" كه دو همشهري بودند.
حال ميبايست عقب نشيني ميكردند تا بتوانند خود را از مهلكهاي كه خمپاره دشمن درست كرده بود، نجات دهند. "ولي" كه از بالا تنه مجروح شده بود به سختي به سوي مقر نيروهاي خودي حركت ميكرد تا اينكه به جمع رزمندگان خودي رسيد. گلوله هاي تانك و كاتيوشاي دشمن فضا را سخت و نفسگير كرده بود كه ناگهان طوفان شن نيز برخاست به نحوي كه هيچ كس نميتوانست يك متري خود را ببيند.
از آن روز گرم و سوزان 28 تيرماه سال 1361 منطقه عملياتي شلمچه، ديگر از "ولي علي نژاد" خبري نشد و ارتباط او براي هميشه با خانواده اش قطع شد.
اين لاله خون رنگ انقلاب با تمامي ايمان و اعتقاداتش رهسپار جبهه شد و از آنجا كه دوست داشت پيكر مطهرش ناشناس بماند، پايان زندگي اش نيز به گونه اي بود كه اين از خودگذشتگي به منتهاي درجه رساند و او در عمليات رمضان شركت كرد و در اين عمليات به جمع مفقودالاثرها پيوست و بعد از 15 سال بي خبري و درد و حسرت خانواده اش پيكر پاكش شناسايي و در گلزار شهداي پارسآباد به خاك سپرده شد.
انتهای پیام/
دیدگاهها