سبلان ما

پایگاه خبری تحلیلی

سبلان ما

سه‌شنبه 28 مرداد 1404
  • کد خبر: 12791
  • بازدید: 1,903
  • 1393/09/13 - 10:24:42

سردار شهید بنامعلی محمدزاده/

مادر، برای من دعا کن شرمنده امام نشوم

ذولفقار شهيد مهدي باكري در عمليات غرورآفرين كربلاي 5 در منطقه شلمچه در كانال پرورش ماهي بر اثر اصابت تركش قلبش از حركت مي ايستد و از دنياي زميني به دنياي آسماني پرواز مي كند.

به گزارش سبلانه به نقل از نیریمیز ؛ معروف به علي بود در 15 تير 1339 ه ش در خانواده اي كشاورز و متوسط در روستاي مستان آباد نير متولد شد. تولد او بعد از هشت سال در يك روز برفي و زمستان سخت  نیر شادي خاصي را به خانواده رحمان محمدزاده بخشيد .

 مادرش می گوید : با توجه به اينكه در خانواده ما اولاد ذكور بعد از تولد مي مردند و پدر علي نيز در روستاي محل زندگي ، سردسته هياتها و عزاداري ها بودند نذر فراوان جهت پسردار شدن كردند.
 
در كودكي قبل از رفتن به دوره دبستان قرآن را نزد پدر و پير زني كه معلم قرآن روستا بود فرا گرفت. سپس سال اول ابتدايي را در روستاي محل خودش گذراند اما به علت نبودن معلم ،كلاس دوم ابتدايي را در روستاي همجوار به نام( قره شيران) كه با زادگاهش پنج كيلومتر فاصله داشت ثبت نام کرد. در روزهايي كه هوا خوب بود به اتفاق سه تن از دوستانش بعد از تعطيلي مدرسه به روستاي خودش مي آمد و در امور كشاورزي به پدر كمك مي كرد و در صورت نامساعد بودن هوا پدر به دنبال علي مي رفت .
 
بعد از قبولي در كلاس دوم ابتدايي به علت مشكلاتي كه براي رفت و آمد به روستاي قره شيران داشت و از آنجا كه پدر علاقه شديدي به علم و دانش و باسواد شدن فرزندانش داشت علي و برادر كوچكترش بيوك علي را براي درس خواندن به تهران فرستاد . در ابتداي ورود آنها به علت عدم آشنايي با زبان فارسي از سوي بچه هاي هم سن و سال محله و مدرسه مورد تمسخر واقع شدند اما اين مسائل باعث دلسرد شدن آن ها نشد .

علي ، دوران ابتدايي را در مدرسه عارف – محله ياخچي آباد تهران – با نمرات بالا پشت سر گذاشت از آنجايي كه از همان كودكي نمي خواست سربار ديگران حتي خواهرش كه در منزل آنها بود بشود. بعد از تعطيلي مدرسه با دستفروشي مخارج تحصيل خودش را فراهم مي كرد .
لباسهاي خود و برادرش كه سه سال از او كوچكتر بود را مي شست و به خواهرش اجاز ه اين كار را نمي داد. بعد از اتمام امتحانات و شروع تعطيلات تابستاني عازم روستا مي شد تا در كار كشاورزي به پدرش كمك كند .
 
علي از كودكي فردي فعال و كوشا بود و با داشتن سن كم نسبت به حلال و حرام حساس بود و سعي مي كرد در امور كشاورزي حقوق ديگران را رعايت كند . هيچ گاه خودش نيز زير بار ظلم نمي رفت و اين جمله حضرت علي (ع) را همواره تكرار مي كرد كه : اگر مظلومي نباشد ظلمي نيز وجود نخواهد داشت .
 
علي به قدري به پدر و مادر خود احترام مي گذاشت كه حاضر نبود كوچكترين رنجشي از وي به دل داشته باشند. به همين علت و با توجه به فرهنگ حاكم بر محيط و اصرار پدر و مادر در كلاس دوم راهنمايي ازدواج مي كند .به همين خاطر در مدرسه شبانه عارف و ابوريحان درس مي خواند و در كنار درس خواندن با كار كردن در"چيت سازي " كارگر روي كاميونهایی كه به مغازه ها قند و شكر مي بردند ،كار در بازار بزرگ تهران و كار در كارگاه جوراب بافي هزينه هاي زندگي اش را تامين مي كند .
 
 
با شروع اولين جرقه هاي آتش انقلاب در بازار با نام و اهداف حضرت امام خميني آشنا شد و با شروع تظاهرات در بازار تهران علي رغم مخالفت اعضاي خانواده و اقوام با جان و دل در راهپيمايي ها شركت مي كرد بدون اينكه با سازمان يا شخص خاصي در ارتباط باشد . از آنجايي كه بازار يكي از مراكز مهم مبارزه با رژيم بود علي با گرفتن اعلاميه ها شب ها اقدام به پخش و نصب آنها مي کرد .
 
در طول انقلاب و ماههاي اول پيروزي با جان و دل خود را وقف انقلاب نمود . به علت وضعيت خاص بعد از انقلاب هرگاه مي ديد كه در خيابان ترافيك به وجود آمده اگر در ماشين بود بلافاصله پياده مي شد و به عنوان مامور اقدام به راهنمايي رانندگان مي كرد .
 
از سال 1359 بعد از صدور فرمان تشكيل ارتش بيست ميليوني از سوي امام، عضو بسيج مسجد صاحب الزمان (عج) ياخچي آباد شد و اصول اوليه نظامي را فرا گرفت . در آنجا انجمن اسلامي و كتابخانه مسجد را افتتاح كرد و با ايجاد هسته مقاومت محلي با دوستانش تعدادي از منافقين را در حين ترور دستگير كرد. علاقه و عشق او به امام خميني و دفاع از وطن باعث شد كه تحصيل در دبيرستان وحيد را در خيابان شوش و در سال چهارم رها كرده و به عضويت بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در آيد. در بدو ورود به سپاه اردبيل به عنوان مسئول بسيج بخش نير منصوب مي شود.در اين مدت در ماموريت هاي محوله جهت جمع آوري اسلحه هايي كه به صورت غير قانوني در دست مردم بود فقط با سخنراني و دعوت از مردم سلاح هاي بسياري را جمع آوري مي كند .
 
بعد از اتمام ماموريتش در نير، به عنوان معاون عمليات سپاه اردبيل مشغول به كار مي شود و بعد از مدتي به منطقه گيلان غرب و دهلران اعزام مي شود و در حمله اي با رمز عملياتي يا ابوالفضل (ع) شركت مي نمايد . پس از آن به منطقه كردستان – شهر مهاباد – رفته و در آنجا نيز در واحد عمليات در پاكسازي محورها فعاليت مي كند و با حضور در جبهه جنوب در منطقه رقابيه و در منطقه عملياتي و الفجر مقدماتي از ناحيه سينه تركش مي خورد .
 
در سال 1362 مدتي مسئوليت بسيج نمين اردبيل را به عهده گرفت كه اين مسئوليت او همزمان با كوچ خانواده او به تهران صورت مي گيرد. پس از آن دوباره عازم جبهه مي شود و در عمليات بدر و خيبر شركت جست و بعد از بازگشت از جبهه به علت كوچ خانواده از سپاه اردبيل به سپاه تهران منتقل مي شود و مدتي به عنوان مربي تاكتيك در دانشكده علوم و فنون نظامي دانشگاه امام حسين (ع) به خدمت ادامه مي دهد .
 
در سال 1365 همزمان با اعزام سپاهيان محمد (ص) جهت جمع آوري اطلاعات از قرارگاه عملياتي به منظور تدريس در دانشگاه امام حسين (ع) به اتفاق چند تن از دوستان رهسپار قرارگاه عملياتي مي شوند اما با احساس اينكه عملياتي آغاز خواهد شد و از آنجايي كه به لشكر 31 عاشورا عشق مي ورزيد به اين لشگر پيوست و بلافاصله از طرف فرمانده لشكر ( امين شريعتي) مسئوليت گردان مقداد به وي سپرده شد .
 
علي رغم اينكه زمان كمي به شروع عمليات باقي مانده بود علي شروع به بازسازي و آموزش گردان مي نمايد و گرداني را كه طبق گفته فرمانده لشكر هيچ حسابي روي آن باز نشده بود تقويت نموده يكي از حساس ترين ماموريت ها را برعهده مي گيرد .
 

 
خاطرات همرزمان
ايران زاد فرمانده تيپ 4 لشكر 31عاشورا مي گويد :
بعد از تحويل اين خط به گردان مقداد چنان او شبانه روز در فعاليت بود كه فرصت استراحت نداشت. روزانه دوساعت او را به عقب منتقل مي كرديم كه استراحت نمايد. روز آخر بعد از استراحت دو ساعته با يك حالت عجيبي بيدار شد .نسبت به روزهاي ديگر ديرتر بيدار شد. وقتي كه مي خواست به خط برود تعدادي از دوستان گفتند مثل اينكه اين رفتن آخرين رفتن بنامعلي است زيرا حالت عجيبي داشت. همان شب بود كه در بي سيم شنيدم كه محمدزاده شهيد شده است . بلاخره بنامعلي محمدزاده بعد از پنجاه ماه حضور در جبهه در ساعات اوليه بامداد روز 26 دي 1365 بر اثر بمباران شيميايي دشمن و اصابت تركش در پشت پنج ضلعي (شلمچه ) – عمليات كربلاي 5 – به شهادت رسيد .

 
نقل است كه گردان او مورد بمباران شيميايي قرار مي گيرد . اين امر باعث مي شود كه روحيه گردان تضعيف شود و رشته كار از دست برود. اما بنامعلي با اينكه خودش شيميايي شده بود با تدبير و مديريتي كه داشت بلافاصله سخنراني كرده و واقعه صحراي كربلا و ظهر عاشورا را براي بچه ها تداعي مي كند.
تواضع خلوص و ايثار بنامعلي از بارزترين ويژگي هاي وي بود. مثلا در يك عمليات هنگامي كه نگهباني يكي از پل ها به عهده گردان مقداد سپرده شده بود شخصا مراقبت از آن پل را به عهده گرفت .

 
شهيد مصطفي پيشقدم مي گويد :
خودتان مي دانيد كه دو روز است تحويل داده ايم اما ظهري سر زدم به برادر بنامعلي خيلي خسته بود، چشمهايش قرمز بود. معلوم بود از آن روزي كه پل را از ما گرفته نخوابيده است .
از ديگر خصوصيات شهيد اين بود كه او نمونه اشداء علي الكفار و رحماء بينهم بود. از چاپلوسي و دورويي بيزار بود. نسبت به غيبت و تهمت بسيار حساس بود .بسيار كم سخن مي گفت و هرگاه كه كلامي مي گفت بسيار سنجيده و متين بود. عشق و ارادت خاصي به خانواده شهدا داشت. به نماز اول وقت و جماعت اهميت مي داد. شاهد اين سخن مسجد صاحب الزمان (عج) مسجد ياخچي آباد ، مسجد رسول (ص) بازار دوم و مسجد خاني آباد نو مي باشد . دائم الوضو بود و در اغلب روزهاي رجب و شعبان يا حداقل يك روز در هفته را روزه مي گرفت. بسيار صبور و بردبار بود. در برابر مشكلات همه را به صبردعوت مي كرد به خصوص صبر در شهادتش . خطاب به مادرش مي گفت : مادرم براي فاطمه (س) و امام حسين (ع) و اهل بيت او اشك بريز و در شهادتم با الگو قرار دادن مادراني كه چندين فرزند خود را تقديم انقلاب نموده اند خود را تسكين بده .

 

فعالیتهای شهید در زمان انقلاب
با شروع اولين جرقه هاي آتش انقلاب در بازار با نام و اهداف حضرت امام خميني (ره ) آشنا شد و با شروع تظاهرات در بازار تهران علي رغم مخالفت اعضاي خانواده و اقوام با جان و دل در راهپيماييها شركت مي كرد بدون اينكه با سازمان يا شخص خاصي در ارتباط باشد. از آنجايي كه بازار يكي از مراكز مهم مبارزه با رژيم بود علي با گرفتن اعلاميه شبها اقدام به پخش و نصب آنها مي نمود.
در طول انقلاب و ماههاي اول پيروزي با جان و دل خود را وقف انقلاب مي نمود. مثلا به علت وضعيت خاص بعد از انقلاب هرگاه مي ديد كه در خيابان ترافيك بوجود آمده اگر در ماشين بود بلافاصله پياده مي شد و به عنوان مامور اقدام به راهنمايي رانندگان مي كرد.
از سال 1359 بعد از صدور فرمان تشكيل ارتش بيست ميليوني از سوي امام (ره ) عضو بسيج صاحب الزمان (عج ) ياغچي آباد شده اصول اوليه نظامي را فرامي گيرد. در اين مدت انجمن اسلامي و كتابخانه مسجد را افتتاح كرده و با ايجاد هسته مقاومت محلي با دوستانش تعدادي از منافقين را در حين ترور دستگير كردند. علاقه و عشق او به امام خميني (ره ) و دفاع از وطن و اسلام باعث شد كه در سال چهارم (دبيرستان وحيد خيابان شوش رشته اقتصاد) درس و تحصيل را رها كرده و به عضويت رسمي سپاه پاسداران درآيد و چون در آن زمان خانواده اش در اردبيل سكونت داشتند محل خدمتش را براي اردبيل گرفت .
در بدو ورود به سپاه اردبيل به عنوان مسئول بسيج بخش نير منصوب مي شود و با اينكه نير بازادگاهش فقط شش كيلومتر فاصله داشته به خاطر اينكه گمنام باشد خود را معرفي نمي كرد. در ماموريتهاي محوله جهت جمع آوري اسلحه هايي كه بصورت غيرقانوني دردست مردم بود فقط با سخنراني و دعوت از مردم سلاح هاي بسياري را جمع آوري مي كند.
بعد از اتمام ماموريتش در بخش نير مدتي هم مسئوليت بسيج نمين را قبول كرده و تغيير و تحولات بسيار خوبي را در اين منطقه ساماندهي مي نمايد. بعد به عنوان معاون عمليات در سپاه اردبيل مشغول بكار مي شود و بعد از مدتي به منطقه عملياتي گيلان غرب و دهلران اعزام مي شود و در تك محدود با رمز عملياتي « ياابالفضل (ع ) » شركت مي نمايد . در 1361/10/15 از طرف سردار حميد باكري فرمانده تيپ 9 حضرت ابوالفضل (ع ) لشكر 31 عاشورا به عنوان فرمانده گردان امام سجاد(ع ) اين لشكر انتخاب مي شوند و در عمليات والفجر مقدماتي در 61 11 18 در منطقه فكه چزابه از ناحيه سينه مجروح مي گردند . در بيمارستان طالقاني بنياد شهيد تبريز در 1362 1 26 براي چند روزي بستري مي گردد .
همرزمان
 

سردار رشيد اسلام شهيد بنامعلي محمدزاده در سال 1362 در عمليات خيبر و در سال 1362 در عمليات بدر به همراه فرمانده محبوبش شهيد آقا مهدي باكري شركت مي نمايد و از خود رشادتهاي فراوان برجا مي گذارد. شهادت آقا مهدي باكري فرمانده دلاور لشكر  عاشورا جهت زندگي او را چنان عوض نموده و آن چنان در رويه او تاثير مي گذارد كه ديگر زنده ماندن در اين دنيا را تاب نمي آورد اين را همه فرماندهان و همرزمانش بعد از شهادتش تعريف مي كردند و به او غبطه مي خوردند.
در سال 65 همزمان با اعزام سپاهيان محمد(ص ) جهت جمع آوري اطلاعات از قرارگاههاي عملياتي به منظور تدريس در دانشگاه امام حسين (ع ) به اتفاق چند تن از دوستان رهسپار قرارگاه عملياتي مي شود اما با احساس اينكه عملياتي آغاز خواهد شد و از آنجايي كه به لشكر 31 عاشورا و بچه هاي آذربايجان شرقي و اردبيل عشق مي ورزيد و بوي شهيد مهدي باكري را استشمام مي نمود به اين لشكر پيوست و بلافاصله از طرف فرمانده لشكر (امين شريعتي ) مسئوليت فرمانده گردان مقداد به وي سپرده شد.
علي رغم اينكه زمان كمي به شروع عمليات باقي مانده بود بنامعلي شروع به بازسازي و آموزش گردان مي نمايد و گرداني را كه طبق گفته فرمانده لشكر هيچ حسابي روي آن باز نشده بود را تقويت نموده و يكي از حساس ترين ماموريت ها را برعهده مي گيرد.
سردار شهيد محمدزاده وقتي به عنوان مربي در دانشكده علوم و فنون دانشگاه امام حسين (ع ) تدريس مي كرد و شهادت همرزمانش را مي شنيد و در مراسم آنها شركت مي كرد چنان در روحيه او تاثير مي گذاشت كه خدمت در پادگانها را رها كرده به جبهه مي شتافت .

 

از سخنان اين شهيد بزرگوار است كه مي گفت :
« دلم براي جبهه تنگ شده است چقدر جاده هاي هموار كسالت آورند از يكنواختي ديوارها دلم مي گيرد. »
او از طرف سردار فضايلي به منظور آموزش و عمليات به مقصد قرارگاه خاتم الانبيا(ص ) انتخاب مي گردد و در 1365 9 21 از طرف فرمانده نيروي زميني سپاه سردار علي شمخاني بعنوان رابط معاونت عمليات نيروي زميني سپاه منصوب مي گردد
دلاوريها و رشادتهاي او در عمليات كربلاي 5 در 1365 10 19 زبانزد همه بود به خصوص دادن ماسكش به يكي از بسيجيان گردان كه ماسكش را گم كرده بود و منطقه شيميايي شده بو و او بدون ماسك به فرماندهي عمليات مي پردازد با اينكه از عملياتهاي قبلي هم جراحاتي برتن داشت اما خستگي و نااميدي در او معني و مفهومي نداشت و عشق به امام و وطن به او نيرو مي داد و روحيه صدچندان مي گرفت .

مسئوليتهاي سردار شهيد بنامعلي محمدزاده در دوران هشت سال دفاع مقدس بدين شرح مي باشد :
1 ـ مسئول بسيج شهرستانهاي نير
2 ـ معاون عمليات فرماندهي سپاه اردبيل
3 ـ فرمانده گردان امام سجاد(ع ) لشكر 31 عاشورا
4 ـ فرمانده گردان محرم
5 ـ مربي تاكتيك دانشكده علوم و فنون دانشگاه امام حسين (ع )
6 ـ مامور اطلاعات عمليات در لشكر 27 محمد رسول الله (ص )
7 ـ رابط عمليات نيروي زميني سپاه پاسداران انقلاب اسلامي
8 ـ فرمانده گردان مقداد از لشكر 31 عاشورا
9 ـ قائم مقام تيپ ذوالفقار از لشكر 31 عاشورا

خصوصيات شهيد
او نمونه اشدا علي الكفار و رحما بينهم بود. از چاپلوسي و دورويي بيزار بود. نسبت به غيبت و تهمت بسيار حساس بود. بسيار كم سخن مي گفت و هرگاه نيز كلامي مي گفت بسيار سنجيده و متين بود. عشق و ارادت خاصي به خانواده شهدا داشت . به نماز اول وقت و جماعت اهميت مي داد. شاهد اين سخنان مسجد صاحب الزمان (عج ) مسجد ياغچي آباد مسجدالرسول (ص ) بازار دوم و مسجد جامع خاني آبادنو مي باشد. دائم الوضو بود و در اغلب روزهاي رجب و شعبان يا حداقل يك روز در هفته را روزه مي گرفت . بسيار صبور و بردبار بود و در برابر مشكلات همه را به صبر دعوت مي كرد به خصوص صبر بر شهادتش .

خطاب به مادرش :
مادرم براي فاطمه (ع ) و امام حسين (ع ) و اهل بيت او(ع ) اشك بريز و در شهادتم با الگو قراردادن مادراني كه چندين فرزند خود را تقديم انقلاب نموده اند تسكين بده » .
در وصيت نامه اش به همه توصيه مي كند :
« دنيا مزرعه آخرت است مواظب باشيد و ببينيد كه چه چيزي براي خانه آخرت مي كاريد. انقلاب اسلامي ايران تداوم بخش انقلاب خونين كربلاي معلاست . بدانيد كه امام به اسلام دوباره عزت و جلال بخشيد. براي مسلمين و مستضعفين و ملل ستمديده الگو گرديده و در راه تداوم بخشيدن به انقلاب و راه شهدا تلاش كنيد چه امروز روز امتحان است » .

آخرين مناجاتش با خداوند در وصيت نامه اش :
« خدايا! حالا بنده حقيرت با كوله باري از گناه به تو روي آورده اگر تو او را نپذيري و جوابش ندهي اگر او را قبول نكني اگر بر اعمالمان با مهر و عطوفت با مهرباني واسعه خودت ترحم نكني به كجا برويم
الهي وقتي كه مولي الموحدين داد برمي آورد كه « الهي و ربي من لي غيرك » پس ما چه جمله اي بگوييم كه اين را برساند كه ياوري جز تو نداريم اي خداي رحيم !
خدايا جز تو كسي را ندارم معبود من مرا بپذير. خداي من جز درگاهت جاي ديگر ندارم جز مهرت مهري ندارم و جز عشقت عشقي ندارم . خداي من معبودا تنها به رضاي تو و جلب رضايتت قدم بر اين سرزمين نهادم .

از دست نوشته سردار شهيد بنامعلي محمدزاده :
امروز ضرورت ايجاب مي كند كه تمام اوقات خود را صرف خدمت به اسلام كنم كه علي به خاطرش 25 سال خانه نشين شد و پهلوي يگانه دخت اكرم (ص ) شكست پس بايد از اسلام دفاع كنم .

ذوالفقار شهيد مهدي باكري در 1365 10 26 در عمليات غرورآفرين كربلاي 5 در منطقه شلمچه كانال پرورش ماهي بر اثر اصابت تركش قلبش از حركت مي ايستد و از دنياي زميني به دنياي آسماني پرواز مي كند و براي هميشه بسوي فرمانده عزيزش آقا مهدي باكري مي پيوندد. پيكر مطهرش باتوجه به اينكه پدر و مادر بزرگوارشان در تهران سكونت داشتند به درخواست مادرشان در بهشت زهراي تهران و در قطعه 53 ـ رديف 5 شماره 14 به خاك سپرده شد .

 

 

 

* فرمانده‌ای که نمی‌‌خواست در خانه سازمانی زندگی کند

مستان دهی مادر شهید «بنامعلی محمدزاده» می‌گوید: «منزل‌مان در جنوب تهران بود، پسرم در اردبیل به عنوان معاون عملیات سپاه فعالیت داشت، بعد از چندماه به تهران منتقل شد، در آن زمان بنامعلی به همراه همسر و فرزندانش با ما در یک خانه زندگی می‌کردند؛ یک روز پیش من آمد و خیلی ناراحت و مضطرب به نظر می‌رسید، به من گفت: «مادر حقوقی که به من دادند، خیلی زیاد است و علاوه بر آن قرار است به من خانه سازمانی بدهند، من نصف پول را گرفتم و خانه سازمانی را قبول نکردم، چون من که خانه دارم و پیش شما زندگی می‌کنم؛ لزومی ندارد از این امکانات استفاده کنم؛ اینها بیت‌المال است و در این شرایط بحرانی من نمی‌توانم از بیت‌المال فقط برای خودم استفاده کنم و فردا باید جوابگو باشم».وقتی که رضایت خودم را از این کار پسرم گفتم او هم دست مرا بوسید، بغلم کرد و گفت: «مادر، برای من دعا کن که شرمنده امام و مردم نشوم و به وظیفه خود درست عمل کنم تا خداوند متعال از من خشنود باشد».

 

* مگر ما برای چیزی به جبهه آمدیم

ابوالفضل باشکوه یکی از همرزمان شهید «بنامعلی محمدزاده» می‌گوید: در اواخر سال ۱۳۶۱ با هم در جبهه جنوب بودیم که مصادف با عملیات «والفجر مقدماتی» بود؛ از اردبیل اعزام شده بودیم و فرماندهی یکی از گردان‌های لشکر ۳۱ عاشورا به عهده شهید محمدزاده بود، بنده به عنوان مسئول موتوری یکی از تیپ‌های این لشکر بودم.بنده موظف به تأمین خودرو برای هر یگان بودم، یک روز شهید محمدزاده آمد و گفت: «برای شناسایی ماشین نداریم مجدد به منطقه برویم» شناخت کافی به منطقه نداشتم، لذا باهم برای شناسایی منطقه رفتیم؛ تردد خودرو خیلی مشکل بود، باید با دنده دو سنگین حرکت می‌کردیم.سر درد شدیدی داشتم، هنوز به خاکریز نرسیده بودیم که گفتم: «خدایا یک توپ از دشمن بیاید به ماشین ما بخورد چقدر راحت می‌شوم!» حرفم تمام نشده بود که یک توپ از طرف دشمن آمد، به گودالی افتادیم، سر و صورت‌مان خاکی شده بود، در حالی که می‌خندیدیم به محمدزاده گفتم: «چرا از خدا چیز دیگری نخواستم!» محمدزاده هم گفت: «مگر ما برای چیزی به جبهه آمدیم؟ تنها به عشق شهادت به جبهه‌های حق علیه باطل آمدیم، خواهشاً هر موقع دعا کردی به جز شهادت چیزی برایم طلب نکن!».

 

* هر لحظه‌اش با خودسازی همراه بود

بیوک محمدزاده برادر شهید «بنامعلی محمدزاده» می‌گوید: برادرم از کلاس دوم ابتدایی به تهران آمد، نصف روز را کار می‌کرد و نصف روز را مشغول به تحصیل بود؛ تا اوایل سال ۱۳۵۶ همزمان که همراه بودبا اوج گیری مبارزات انقلاب اسلامی، شهید در بازار کار می‌کرد و مدرک سوم دبیرستان را در این دوران گرفت؛ سال چهارم دبیرستان را هم در سنگر جبهه می‌خواند و بعد در سر امتحان حاضر می‌شد؛ کتاب‌های نهج‌البلاغه، شهیدان دستغیب، مطهری و رساله حضرت امام خمینی(ره) را مطالعه می‌کردند.بنامعلی برای من یک الگو بود، هر لحظه‌اش با خودسازی همراه بود، دائم الوضو بود، در جبهه فرمانده بود و در پشت جبهه مربی و الگویی برای من و خیلی از جوانان.

 

* ماسک خودش را به رزمنده بسیجی داد

حسینعلی بایری از همزمان شهید محمدزاده می‌گوید: در عملیات «کربلای ۵» به طرف کانال ماهی می‌رفتیم، محمدزاده در جلو ستون بود، عراقی‌ها شیمیایی زدند، همه زود ماسک‌‌ها را زدیم؛ یک دفعه شنیدم یکی از پشت سر داد می‌زند، برگشتم پشت سر را نگاه کردم یک بسیجی بود، از سر و صدایش محمدزاده هم برگشت عقب را نگاه کرد و از مسئول دسته پرسید: «چه شده است؟» آن بسیجی کمی عقب مانده بود و می‌گفت: «ماسکش را گم کرده است» محمدزاده دوید طرف بسیجی ماسکش را در آورد و داد به آن بسیجی و گفت: «سریع بزن».محمدزاده چفیه دور گردنش را با آب قمقمه‌اش خیس کرد و گرفت جلو دهانش. بچه‌ها رفتند طرفش و خواستند ماسک خودشان را به او بدهند اما قبول نکرد و گفت: «دستور می‌دهم کسی ماسکش را در نیاورد».کنار بچه‌های گردان در موقعیت کانال ماهی مستقر شده بودیم، نزدیک اذان صبح بود عراقی‌ها تانک‌هایشان را در روبرو آرایش می‌دادند، گلوله‌های توپ‌های فرانسوی و خمپاره در اطراف‌مان می‌افتاد، بی‌سیم زدند و گفتند: «محمدزاده آنجا می‌آید تا موقعیت را از نزدیک ببیند»، گفتم: «بگویید وضعیت خیلی بد است و فعلا نیاید» بی‌سیم‌چی گفت: «محمد‌زاده می‌گوید حتماً باید برود کنار بچه‌های گردان» در همان موقع که داشتیم صحبت می‌کردیم یک گلوله تانک جلو سنگر دیدگاه خورد.بچه‌ها می‌گفتند: «شکم محمدزاده متلاشی شده بود، وضعیتش به گونه‌ای بود که امکان حملش نبود و او را لای پتو می‌گذارند تا پای آمبولانس برسانند که در حین انتقال شهادتین را گفت و چشم‌هایش را بست.

 

* کلامی از شهید

امروز بر همه امت واجب است که از امام خمینی از جان و دل پیروی کنند، امر ایشان را واجب‌الامر و واجب‌العین خود قرار دهند، دنیا گذرگاهی است که مسافران آخرت باید از آن برای آزمایش و امتحان عبور کنند و خود را در این امتحان بیازمایند. امروزه قافله‌سالار این کاروان مردی از تبار حسین(ع) است که با تمام وجود امت را رهبری و هدایت می‌کند، وقتی حضرت امام می‌فرمایند که امروز در رأس تمام مسائل جنگ قرار دارد، بر همگان حجت تمام است.

سلاح‌‌ها را بردارید و لباس رزم به تن پوشید و عازم جبهه شوید، امروز لباس رزم بر تن هر مسلمان عزت و شرف است؛ هیهات که فرصت‌ها را از دست بدهید؛ امروز بهانه‌آوردن، در پیشگاه الهی محکوم و مردود است؛ امروز باید از وارث حسین(ع) اطاعت کنیم و همچون اهل کوفه نباشیم که امام خود را در برابر صفوف دشمن تنها گذاشتند.

عزیزان! دنیا محل گذر است، همه مسافران آخرت باید از آن ـ جهت آزمایش ـ عبور کنند، بایستی سعی شود در این گذرگاه از امتحانات الهی سربلند و پیروز بیرون آییم.

خدایا بنده حقیر و ذلیلت با یک دنیا گناه به درگاهت آمده است و اگر تو جوابم ندهی و قبولم نکنی و اگر بر اعمالمان مهر باطل زنی، کجا بروم؟‌ جز تو امیدی ندارم و جز عشق تو عشقی در دل ندارم؛ خودت هم می‌دانی که تنها برای رضایت تو قدم به این سرزمین نهاده‌‌ام.

بارالها!‌ به ما توفیق عنایت فرما که از این دنیا ـ یعنی امتحانات دنیوی‌ـ سربلند و سرافراز بیرون آییم.

خداوندا!‌ به احترام ناله‌های جانگداز مولود کعبه، یک لحظه ما را به حال خود وامگذار.

 

 

 

انتهای پیام/

 

اشتراک‌گذاری

  • مادر، برای من دعا کن شرمنده امام نشوم

دیدگاه‌ها

  • وارد کردن نام، ایمیل و پیام الزامی است. (نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد)
دیدگاه شما برای ما مهم است
بیست‌وشش منهای پنج