سبلان ما

پایگاه خبری تحلیلی

سبلان ما

دوشنبه 27 مرداد 1404
  • کد خبر: 13096
  • بازدید: 2,418
  • 1393/09/18 - 10:10:41

معلم و دعواهاي آبادي

هنوز برخي از دانش آموزان در صندلي هاي خود ننشسته بودند كه دبير تاريخ وارد كلاس شد. آقاي مصلح با اشاره دست همه را به سكوت دعوت کرد.

به گزارش سرويس وبلاگستان آران مغان؛ وبلاگ سهراب آدیگوزلی در آخرین پست وبلاگ خود نوشت: هنوز برخي از دانش آموزان در صندلي هاي خود ننشسته بودند كه دبير تاريخ وارد كلاس شد. آقاي مصلح با اشاره دست همه را به سكوت دعوت کرد. دفتر حضور غياب را به روي ميز گذاشته و مشغول پاك كردن تخته سياه شد. سپس تكه گجي بدست گرفت و چند كلمه در آن نوشت.

بچه ها در جلسه قبل از درس تاريخ معاصر به فصل جنگ جهاني رسيديم. يادمه از شما عزيزان خواستم تا اين بخش را خوب بخوانيد. بعد هر آنچه را كه متوجه شدید در ذهن تان حلاجي كنيد. در همين جلسه بفرماييد كه علل وقوع جنگ هاي جهاني اول و دوم چه بوده است.

آقاي دبير مكث كوتاهي کرده و ادامه داد: از همان رديفي كه مانده شروع كنيد. مي خواهم هركس خلاصه وار به اظهار عقيده بپردازد و ...

جمله دبير تاريخ به اتمام نرسيده بود كه محمد از جايش برخاست: آقا اجازه! جرقه اول در وقوع جنگ ها خيلي مهم است. جرقه جنگ جهاني اول هم در ژوئن سال 1914 روشن شد. همان روزي كه شاهزاده فرانتس فرديناند وليعهد امپراطوري اتريش با همسرش به ايالت بوسني سفر كرده بودند.آنها در يكي از خيابان هاي شهر سارايوو هدف گلوله افراد ناشناس قرار گرفته و كشته شدند. اين ترور...

آقاي "مصلح" هيچ يك از سخنان محمد را نمي شنيد. همه ي حواس اش از پنجره كلاس به "ولي" بود. "ولي" که در آن سو در جاي دنجي نشسته و در تنهايي با خود حرف مي زد. انگشت اشاره خود را با عصبانيت در هوا دوران مي داد. مثل اينكه باز هم به دشمنان خيالي خود بدو بيراه مي گفت...

آقاي دبير در هفته قبل از پشت همين پنجره شاهد ماجراي دردناكي بود. آن روز "ولي" يقه حجت را ول نمي كرد. به سختي او را به اين طرف آن طرف مي كشيد. در حقش ركيك ترين سخنان برزبان جاري مي ساخت. حجت با اون هيكل گنده اش فقط التماس مي کرد. جوانان بسياري آن دو را احاطه كرده بودند. فقط مي خنديدند. خيلي لذت مي بردند. افراد ميانسال از صحنه دور ايستاده بودند. پيرمردان از جاي دورتري قيافه بي خيالي داشتند.

آقاي مصلح هنوز صحنه آن روز را به تلخي مرور مي كرد كه علي از همان رديف موضوع درس را ادامه داد: كشته شدن وليعهد اتريش ملت اين كشور را خشمگين ساخت. اين خشم را دولتمردان خودشان دامن زدند. آنها دولت صربستان را مقصر مي پنداشتند. البته صرب ها رسما اتهام را تكذيب نمودند. حتي پوزش هم خواستند.

علي اندكي به سكوت رفت و مجيد دوست بغل دستي اش به ادامه سخن پرداخت: بالاخره پوزش رسمي دولت صربستان مورد قبول قرار نگرفت. به اين صورت اتريش به صربستان حمله كرده و جنگ جهاني اول به همين سادگي آغاز گرديد.بعد...  

ايرج از انتهاي رديف سخن مجيد را قطع كرد: آقا اجازه ! ساده لوحانه است كه بگوييم اين جنگ به همين سادگي آغاز شد.آخه ده ميليون سرباز طي آن كشته شدند.سه ميليون مفقودالاثر و سيزده ميليون غيرنظامي نابود گرديدند.يعني آمار كشته شدگان و مجروحان به چهل وشش ميليون نفر رسيد.علاوه برآن سه ميليون محبوس نزديك به ده ميليون يتيم و پنج ميليون بيوه و ده ميليون فراري و پناهنده حاصل اين جنگ است. مضافآ همين جنگ اول باعث و باني جنگ مخوف تري بنام  جنگ جهاني دوم شد.

مجيد رو به ايرج كرده و مجددا رشته كلام را بدست گرفت: البته بايد توجه داشته باشيم كه جنگ ها مثل دعواهاي خياباني مي ماند. از هيچ و پوچ شروع مي شود. در نبود انسان هاي عاقل و صالح شعله ور مي گردد. آن روزها عده اي از افراد ابله در راس امور اتريش بودند. آنها به صرب ها حمله كردند. چون يك سيگنال و چراغ سبزي هم از آلمان ها داشتند.

مجيد با مكث كوتاهي ادامه داد: البته آن روزها اغلب كشورهاي غربي زرادخانه هاي خود را انباشته بودند.اغلب دولتمردان در اين كارخانجات تسليحاتي سهم داشتند.آنها منافع شخصي خود را در جنگ مي ديدند.

در اينجا چند تن  از دانش آموزان يكجا به سخن پرداخته و فضاي كلاس را پر نمودند.آقاي مصلح سرش را برگرداند و كلاس را به آرامش فرا خواند. باز حواس اش را به بيرون از كلاس متمركز کرد. اين بار ولي از جايش برخاست و جلوي حاجي قدرت را گرفت.

حاج عمو تو را خدا به پسرت جليل آقا بگو دست از سرم بردارد. آخه مادر بيچاره ام جز من كسي را ندارد. جليل نبايد با حجت دست به يكي كند.نبايد دمار از روزگار من در بياورد.

حاج قدرت پيشاني خود را گره زد. با صداي خشكي گفت: جليل من با تو چيكار مي كند؟! او با حجت چه نسبتي دارد؟! اصلا آن دو چه نسبتي با تو دارند و...

ولي مودبانه سخن حاجي را قطع كرد و جواب داد: عمو قدرت راستش آن دو سرشب به سراغ من مي آيند. در حوالي خانه ما كمين مي زنند. حجت كه مي خواهد جگر مرا بدزدد. جليل تو قلب مرا طالب است. من هر شب چراغ هاي خانه را خاموش مي كنم. با يك چوپ دستي در خانه تاريك كشيك مي دهم. مادرم هي منو نگاه مي كند. آهسته گريه می کند . ديگه خسته شده ام. به خدا همين روزها هر دوی آنها را خواهم كشت. يعني هم جليل ت را و...

ولي سخن خود را به پايان نبرده بود كه قدرت نعره اي كشيد: آهاي پسره ديوانه. تو مثلا اگر افلاطون شوي چكار مي تواني بكني. اصلا سقراط باشي يا ارسطو شوی چه غلطي ازت برمي آيد. به خدا جنازه نحيفت را به شاخم مي گيرم و چنان مي كوبم كه...

قدرت هم ديگه قاطيكرده بود. ناگهان آقاي دبير از پنجره بيرون پريد. اصغر هم از همان جا به كمك شتافت. و ولی را به زحمت از دست قدرت گرفتند. هردو را به زباني ديگر نصيحت کردند. پس از بازگشت به كلاس درس تاريخ  باز هم  ادامه يافت. نوبت به اصغر رسيده بود.

آقا اجازه راستش من كتاب را مطالعه نكرده ام. چيزي هم براي گفتن نداشتم. اما حالا عقيده دارم كه جنگ هاي خرد و كلان عين دعواهاي آبادي مي ماند. يعني هميشه از طرف يك بيمار رواني كليد مي خورد. از سوي يك فرد بي جنبه اي هم شعله ور مي شود. البته بيمار و بي جنبه ها مهم نيستند. بلكه مصلحان خيلي اهميت دارند. بايد در آبادي مصلحان افزون شوند. بايد خانواده ها و مدرسه ها به پرورش مصلح بپردازند.

اصغر مكثي كرد و ادامه داد: بلي مصلحان تنها ميانجي نيستند. آنها در برابر افراد رواني و بي جنبه هم  خودشان را مسئول مي دانند.متاسفانه غرب قبل از وقوع جنگهاي جهاني يك مصلح در خود نداشت.اين موضوع باعث شد تا مرگ جوانكي عالم وآدم را بهم بزند و....آقاي دبير سري تكان داده و دفتر را باز كرد.سپس يك نمره بيست در جلوي نام جوانترين مصلح آبادي نگاشت...

انتهای پیام/

 

اشتراک‌گذاری

  • معلم و دعواهاي آبادي

دیدگاه‌ها

  • وارد کردن نام، ایمیل و پیام الزامی است. (نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد)
دیدگاه شما برای ما مهم است
یک به‌اضافه یک