- کد خبر: 40882
- بازدید: 1,530
- 1401/12/07 - 21:26:36
زندگینامه شهید رحیم واحدی
زماني که جنگ تحصيلي عراق عليه ايران آغاز شد به جبهه هاي جنگ شتافت رحيم ، چنان شجاع و بي باک بود که همرزمانش او را « رحيم ضد ترکش » مي خواندند .
به گزارش سبلان ما ، در سال به یاد ماندنی ۱۳۴۲، خداوند مهربانی خود را به خانوادهای سکنی گزیده در طبیعت ده “گواشلو” از توابع پارسآباد مغان، هدیه کرد که چشم انتظاران رسیدنش، نام او را “رحیم” با شهرت “واحدی” گذاردند. او با پشتسر گذاشتن دوران خردسالی پای به عرصه آموختن علم و دانش نهاد و تحصیلات خود را تا کلاس دوم راهنمایی ادامه داد. با حضور در صحنههای اجتماعی در سال ۱۳۶۲ عضو رسمی سپاه شد و چنان لیاقتی ازخود نشان داد که مسئولیتهای فرماندهی گردان ادوات و معاونت تیپ را به او سپردند. رحیم از نخستین کسانی بود که از روستای “گواشلو” پای به میدان پیکار با دیو سیرتان بعثی نهاده راهی جبهه شد. او در حالیکه در سمت معاونت تیپ ذوالفقار لشکر ۳۱ عاشورا بود قبل از عملیات خطرآفرین “نصر هفت” از زخم کین دشمنان همچون علمدار کربلای فتحالمبین شد و روز ۴ مرداد سال ۱۳۶۶ یک روز عاشورایی دیگر برای لشگریان عاشورا رقم خورد.
خاطرات شهید
خاطره ۱
عملیات “نصر ۷” تازه شروع شده بود. رحیم به منظور بررسی وضعیت نیروهای تحت امر خویش به خط مقدم میرفت. برای رسیدن به مقصد لازم بود که از باریکه خاکی مشرف بر دره عبور کند.
جاده در تیررس دشمن قرار داشت. صدای آژیر آمبولانس که مجروحین را حمل میکرد با زوزه خمپاره دشمن درهم آمیخت. رحیم اتومبیل را به کناری کشید و جاده را برای عبور آمبولانس باز کرد. به ناگاه انفجار خمپارهای، اتومبیل حامل او را به قعر دره پرتاب کرد. ساعتی بعد این پیام به طور رمز آمیز در ارتعاش طنین مغشوش بی سیم به گوش رسید. رحیم پر پر شده… رحیم پرپر شده. همه از ماجرا آگاه شدند و بلافاصله فرمانده لشکر نیز به محل حادثه آمده و پیکر مطهر رحیم را از آن محل بیرون آوردند و همه بر جنازهاش گریستند، زیرا که بدن پاره پاره رحیم و دستان قطع شدهاش یادآور حماسه خونین قمر بنی هاشم(س) در کارزار کربلا بود.
خاطره ۲
همراه عدهای از همرزمان رحیم از جاده اصلی پارسآباد به قصد عرض تسلیت در مراسم هفتم شهادت او، وارد جاده کم عرض خاکی روستای “گوشلو” شدیم. سراغ خانهاش را گرفتیم. میدانستیم که مادر پیری دارد. وارد خانه شدیم ما را به اتاق گلین هدایت میکند. مادرش را میبینیم که درگوشهای نشسته است. چیزی در دست دارد و آرام آرام میگرید. پیدرپی سر خود را به آن نزدیک مینماید، گویی حرف میزند و یا چیزی را میبوید. چون با دقت نگاه کردیم متوجه میشدیم که سخنی در میان نیست. مادر لحظهای پرده از ماجرا برمیدارد. میگوید: بوی فرزندم را از پوتین میگیرم و پوتین، بوی رحیم میدهد. رحیم را به خاک سپردند و پوتین هنوز هم باقی است.
خاطره ۳
حدود ساعت ۱۰ صبح بود. داخل کانال “نون” نشسته بودم و عراقیها را زیر نظر داشتم. بیسیم ارتباط مرا با گردان برقرار کرد. توضیح دادم که عراقیها در داخل کانال “نون” با تعدادی از تانکهای مدرن آماده حرکتاند. “من” با بیسیم از فرماندهی تقاضا کردم که از نیروهای محمدزاده (ادوات) به کمک من بشتابند. پساز لحظهای متوجه شدم که کسی خود را به داخل کانال انداخت و دراز کشید. عراقیها بالای خاکریز را به رگبار بستند، خاک از کناره کانال به سر و صورت ما ریخت. سرم را بلند کردم متوجه شدم رحیم واحدی است. گفتم: آقا رحیم اینجا چکار میکنی؟ گفت: مگر کمک نخواسته بودی آمدم. گفتم: با دست خالی که نگفته بودم اسلحه کوچکش رادرآورد و نشانم داد و گفت: پس این چیه؟ گفتم که: این در تانک اثر نمیکند. گفت: سلاح جدید آرپیجی ۸، سلاحی یکبار مصرفه.
انتهای پیام/ج
دیدگاهها