- کد خبر: 8433
- بازدید: 1,315
- 1393/05/16 - 18:21:08
پنج شنبه ها با شهدا؛
شهیدی که از انجام خدمت در جبهه لذت می برد
فعالیتش به تمام معنای کلمه ، جنگی بود . او از انجام خدمت در جبهه لذت می برد . این را به یک هم رزم گفته بود .
به گزارش سبلانه،به نقل از ارس تبار ،سلیمان سلیمی فرزند اسماعیل و مدینه چهارمین فرزند خانواده بود که در روز 5 تیر ماه 1346 در اصلاندوز به دنیا آمد . پدرش جزء کسبه آزاد بود و از طریق داد و ستد و تجارت جزء و ضعی پیش آورده بود که خانواده اش به راحتی و روانی زندگی کنند .
مادر او را از سینه شیر دادو بزرگ کرد و آن گاه که سلیمان راه رفتن یاد گرفت با پسر عموها و همسایه ها به « قایم موشک باشک» و « اوجونگ بو جونگ » پرداخت و بعد با بازیهایی مانند «لوپورت داشی » اندک اندک خود را آماده کرد تا وارد بازی های بزرگ تر و جدی تر زندگی گردد .
دوران کودکی او هنمچنان در اصلاندوز گذشت پدرش او را در مدرسه ابتدایی مولوی ثبت نام کرد و سلیمان راحت به مدرسه رفت و با کودکان مانوس شد . اما علی رغم سعی زیاد دانش آموز برجسته ای به حساب نمی آمد . تا جایی که در همان دوره ابتدایی ترک تحصیل کرد و در مغزه به عنوان کمک دست پدرش به کار پرداخت .
دوران نوجوانی او در حالی سپری شد که کشور درگیر جنگ بود و هر چند ماه یک بار پیکر شهیدی زنگ هشدارباش را در اصلاندوز به صدا در می آورد .
سلیمان در این موقع بسیجی فعال پایگاه مقاومت اصلاندوز بود .
از میانه های دوران نوجوانی بود که پایش به جبهه باز شد و به طور متناوب با تناوب زمانی خیلی کوتاه ادامه یافت . تا آن بزرگترین حادثه حیات او به وقوع پیوست .
نوجوانی بود با موهای کم پشت صورت ، میانه بالا و چهار شانه که سرش موهای نرمی داشت و عینکی با جام نسبتا ً بزرگ شیشه ای می زد .
بارها به جبهه رفت و هر بار در سمت های مختلف تخریبچی، تعاون و امداد و پیاده و راننده ، لیاقت و شایستگی خود را ثابت کرد . آن گاه که جبهه تمام وقت اورا پرنکرده بود ، هر چند گاه یک بار قلاب ماهی گیری خود را بر می داشت و به ساحل ارس می رفت و ماهی می گرفت .
سلیمان ! چه آن گاه که هنوز جبهه او را به جنگ با دشمن سوق نداده بود و آن گاه که غالب اوقاتش در جبهه می گذشت ، به پدر و اطرافیان در سطح عالی احترام می گذاشت و از آن چنان روحیه همکاری و مساعی برخوردار بود که خیلی زود جوهر حقیقی خود را نشان می داد . چنین بود که توجه هم رزمان خود را برانگیخت و از سوی آنان به همکاری دعوت شد .
آخرین بار که به جبهه می رفت از سوی جهاد سازندگی پارس آباد اعزام شد ، راننده لودر بود . این جهادگر نوجوان تمام مناطق جنوب غرب کشور را می شناخت .
در عملیات خیبر که به عنوان نیروی تعاون امداد حضور داشت ، رزمنده آشنایی او را دید که زیر بمباران شدید ، اجساد شهداء را از خط مقدم به پشت جبهه منتقل می کند . او دست بر شانه سلیمان نهاد و گفت : « مواظب باش » سلیمان که همچنان که سرگرم کار خود بود ، پاسخ داد : « حالا وقت مواظبت از خود نیست .»
واقعاً حالا وقت مواظبت از خود نبود . او خاکریز می ساخت ، سنگر های جمعی درست می کرد و فعالیتش ساعت و زمان مشخصی نداشت . فعالیتش به تمام معنای کلمه ، جنگی بود . او از انجام خدمت در جبهه لذت می برد . این را به یک هم رزم گفته بود .
اکنون در زادگاهش چهره شاخصی بود هم به عنوان جوانی خوش هیکل و نورسیده ای که تعهد جنگیدن با دشمنان کشور را قویاً احساس می کرد و هم به عنوان کسی که در ابتدا پدرش به دلیل صغر سن مانع حضور او در جبهه ها می شد .
اکنون دیگر ممانعتی در کار نبود . غالباً در جبهه بود و زمان بودن در جبهه تمدید می کردد و در جبهه می ماند . از رزمندگان آن روز ، کسانی که او را به یاد می آورند می گویند : کودک سال بود ، «بچه» متین و باوقاری بود پاک و پاکدامن بود و هنوز شکل کامل فیزیکی خود را نیافته بود که برای آخرین بار به جبهه اعزام شد .
مادرش را به جمع خانواده سپرد و از آنها خواست از انقلاب حمایت و پشتیبانی کنند. رفت.
سه ماه بود که رفته بود. مأموریت خود را تمام کرد و در همان جبهه تمدید نمود. سه ماه گذشت و او خاکریزهای فراوانی ساخت.
آن روز که در جزیره مجنون هوا سخت گرم بود، حوالی ظهر بود و او لودر خود را هدایت می کرد، تیری مستقیم شیشه لودر را شکست و در پیشانی نوجوانی نشست که دنیای همت بود و اراده ای به وسعت آسمان داشت. سرش بر روی فرمان لودر قرار گرفت و ماند.
پنج روز بعد خبر به زادگاهش رسید. حالا به دنبال عکسش بودند. او بیش از همه با «رحمان» صمیمی بود، همه می دانستند که می توان بهترین عکس او را از رحمان تهیه کرد از رحمان سلیمی.
رحمان در خواب صبحگاهی بود که برادرش حسین آمد و عکس سلیمان را خواست.
-خیر باشد؟!
-شهید شده!!
رحمان بیهوش شد و آن گاه که به هوش آمد دید که مردم جسدی را به سوی مزار شهداء حمل می کنند. او هم به جمع پیوست. به مزار شهداء رسیدند. نماز میت برگزار شد و آن گاه که می خواست وداع ابدی صورت گیرد، مسئولان بنیاد شهید گفتند: هرکس می خواهد بیاید پیکر مطهر شهید را معاینه کند. پدر رفت بعد مادر و رحمان، هر سه دیدند. گلوله ای از سمت راست پیشانی وارد و از سمت چپ خارج شده بود.
بدرود سلیمان نوجوان و دریادل!! سلام سلیمان شهید.
دیدگاهها