- کد خبر: 8708
- بازدید: 478
- 1393/05/23 - 17:21:28
پنج شنبه ها با شهدا؛
شهیدی که اوقات فراغتش را در مسجد سپری می کرد
ارس تبار:«او آدمی نبود که در موقعیت خطرناک رو پنهان کند و در قبال دشمن مخفی شود.»
به گزارش سبلانه به نقل از ارس تبار ،نصیر چهارمین فرزند خانواده بود که در روز 5 شهریور ماه سال 1346 در روستای «اغدام » معروف به ابراهیم آباد شماره 3 ، واقع در غرب پارس آباد مغان به دنیا آمد . پدرش کارگر بود . کارگری از کارگران حفاری کانالهایی که بعدها منطقه پارس آباد مغان را تحت شبکه آبیاری قرار داد و آباد کرد . زندگی سخت بود و هر چه بود پدر با همان حقوق کارگری بر زندگی خانواده اش سرو سامان می داد خاصه مه زنش کاردان بود و در ان حال که پرورش و حفظ و حراست فرزندانش کمر همت می بست ، از انجام هر کار مشروعی که برای خانواده حاصلی داشته باشد ، روی گردان نبود .
دوران خرد سالی نصیر ، در کنار دست برادران سپری شد . با آنها بود که نصیر « قائم باشک » بازی می کرد ، با آن ها بود که به خانه همسایه و دایی و پدر بزرگ می رفت و در جمع آنها بود که رفته رفته آداب ورسوم زندگی فردی و اجتماعی را یاد می گرفت در حالی که با قیل و قال میانه ای نداشت و از آن گریزان بود .
در دوران کودکی او ، خانواده به روستای عمران آباد از توابع بخش اصلاندوز نقل مکان کردند . اکنون عملیات کانال های مورد حفاری دوران کودکی نصیر به بهره برداری رسیده بود .
دو سال اول ابتدایی را در عمران آباد سپری کرد آن گاه چون در تحصیل پیشرفتی نداشت ، ترک تحصیل کرد و همچون چوپانی کودک سال به کار در عمران آباد برای کمک خانواده پرداخت .
گوسفندهایشان را هی می کرد و در دشت اطراف روستا و مخصوصاً در جنوب و شرق روستا می چرانید و آن گاه بعد از ظهر حدود ساعت 3 به خانه بر می گرداند تا دوشیده شوند . خود می نشست و گوسفند می دوشید . زندگی همین بود ، محدوده ای از تکرار ها که دل پسند نصیر نوجوان نشد .
در دوران نوجوانی ، به برکت دستان کار آمد ، اعضای خانواده ، وضع مالی آن ها بهبود یافته بود . دست هر کسی به نوعی در کار بند بود . نصیر در شرکت بتون ریزی« قرنیس » که در اصلاندوز دفتر داشت کار می کرد . کارآنها انجام عملیات عمرانی و ایجاد کانال های انحرافی بود تا منطقه را آباد تر کنند . برادرش به یاد می آورد که نصیر در این شرکت عضو موثر و مفیدی بود که حتی امروز هم یادش در ذهن همکارانش زنده است .
اگر از کار شرکت فراغتی می یافت ، از انجام کارهای خانواده مانند رسیدگی به امور دام ها روی گردان نبود .
با ارتباطات خانوادگی شیرین و با ذهنیت مفید بودن برای خانواده و جامعه اش و در حالی که به عنوان فردی موثر در شرکت قرنیس کار می کرد ، وارد دوران جوانی شد و به سن خدمت رسید. در این حال آدمی بود مقاوم و شجاع که آرزو داشت جواب محبت های بسیار زیادپدر و مادرش راد داده و آنها را از دست فقر آسوده کند . شغلی آبرومند داشته باشد و همیشه در وضعیتی باشد که بتواند برای دیگران ارزشمند تلقی شود . به خویشاوندان هدیه دهد و برای کوچکتر ها بزرگی نماید .
هنگامی که به سن خدمت رسید از طریق حوزه نظام وظیفه پارس آباد به پادگان شهید کامران در سنندج اعزام شد . دوره آموزش نظامی را در همان پادگان سپری کرد و آن گاه پس از طی دوره به عنوان جمعی لشکر21 حمزه در منطقه کردستان به خدمت پرداخت . یک بار از کردستان به مرخصی آمد . بار دوم هم به مرخصی آمد و بازگشت اما دیگر ارتباطش با جهان آشنا ، با خانواده و دوستان که غالباً پسرعموهایش بودند ، گسسته شد .
دوران بی خبری نزدیک یک ماه ادامه یافت . برادر ارشدش دست به کار شد تا خبری از برادر خود به دست آورد . او می دانست نصیر تیربارچی گردان بود . بدنی بسیار قوی داشت و حتی نوبت قبل که به مرخصی آمده بود ، به واسطه ی ترکشی که خورده بود ، در واقع به استراحت آمده بود. برارش همه ی این ها را فهمیده بود از این رو نصیر را مورد نصیحت قرار داده بود که مواظب خودش باشد .
او نصیحت خود را کرد اما می دانست که نصیر کسی نیست که در موقعیت خطر ، رو پنهان کند و در مقابل دشمن مخفی شود و خاصه که او تیربارچی بود وبه حکم تیربارچی بودن در خط مقدم قرار می گرفت .
به محض برگشت از مرخصی ، در عملیات مرصاد شرکت کرد و از تاریخ 23/1/1367 در منطقه عملیاتی غرب ، در حوزه عملیاتی پنجوین مفقودالاثر گردید . برادرش که خود در حال خدمت بود ، به منطقه رفت و تا مقدمترین نقاط جبهه رفت . با فرماندهانش صحبت کرد . ظاهراً مسئله ای پیش آمده بود .از او پرسیدند برادرش نصیر نام دارد یا ناصر ؟ او گفت که برادر من نصیر است . نصیر مهمان نواز فرزند موسی . به صراحت گفتند : « بیهوده به دنبالش نگردید او مفقودالاثر شده است . »
برادر خود را به آب و آتش زد تا آن که یکی از زمان نصیر را پیدا کرد . او گفت : من ونصیر هردو زخمی بودیم . براثر ترکش بمب هر دو زخمی شده بودیم . نصیر از پایش ترکش خورده بود امام می توانست حرکت کند . او مرا کشید و کشید و وارد جنگل دامنه ای « کله قندی» کرد . کمی در جنگل جلوتر رفتیم . دیگر از خطر جسته بودیم که نصیر به من گفت : تو برو ومن به دنبالت می آیم .
او اندکی جلوتر فته بود که هلی کوپتر خودی رسید و او را برداشت . آنان به جستجوی نصیر برآمدند . اما جستجویشان مفید نبود ، یعنی به دقت نتوانستند بگردند . جنگل متراکم بود و هلی کوپتر در تیررس ضد هوایی ها و در معرض هجوم هواپیماهای شکاری دشمن .
نصیر مفقودالاثر شد و جستجوهای مکرر برادر در منطقه عملیاتی پنجوین و در بیمارستانهای کردستان و جنوب تهران و مخصواً در سردخانه های تهران مفید به هیچ نتیجه ای نشد . اکنون از ان دستان کارآمد هیچ خبری نبود . و اکنون نزدیک به بیست و یک سال است که کوچکترین خبری وجود ندارد . سلام بر نصیر آن گاه که مورد هدف دشمن قرار گرفت و آن گاه در جنگل کوه کله قندی تنها ماند و آن گاه که از پاهایش خون می چکید . سلام بر نصیر غریب ، بر شهیدی که اثری از او در دست نداریم .
دیدگاهها