سبلان ما

پایگاه خبری تحلیلی

سبلان ما

شنبه 1 شهریور 1404
  • کد خبر: 13722
  • بازدید: 655
  • 1393/09/29 - 19:54:24

خاطرات یک رزمنده از شب یلدا:

آجیل شب یلدایمان گلوله بود

شب یلدا، شب در کنار هم بودن است ولی در جبهه رزمندگان باهم روبروی دشمن جنگیدند، شبی که آجیلش گلوله بود و سرخی هندوانه اش سرخی خونشان بود.

به گزارش سبلانه به نقل از شبکه اطلاع رسانی دانا، به نقل از میامی جوان، زرمنده ی دفاع مقدس مهدی یاقوتیان از خاطرات شب یلدایش گفت.

شبِ یلدا بود ، عدّه ­ای از بچّه ­ها به بانه رفته و برنگشته بودند ، چند نفر از بچّه­ ها که بعدها آمده و متأهّل بودند به مرخّصی رفته بودند . فرمانده هم نداشتیم! نیمۀ شب بود، درست ساعتِ دوازده یک گلولۀ آر پی­ جی از روی پایگاه ردّ و منفجر شد. از خواب پریدیم ، اسلحه را برداشتیم و به بیرون آمدیم و هر کسی یک جایی سنگر گرفت. من رو به روی سنگر خودمان به نگهبانی ایستادم که اگر دشمن قصدِ نفوذ داشت ببینم . سنگرِ ما مُشرف بر نصفِ روستا بود . تیربار از پایین درّه روی درخت کار می ­کرد تا بچّه­ ها حواسشان پَرت شود و مشغول آن دور دست باشند ، چند نفر از سمتِ دیگر در پیِ آن بودند سیم­ خاردار را قطع کنند و خودشان را به بالا بکشانند . من که در این طرف بودم نمی ­دیدم ولی بچّه ­ها می ­گفتند : آن شب برادرت دلاوری از خود نشان داده ، فرماندهی کرده و بچّه­ ها را سامان داده ، تا همه جا در معرضِ دیدِ بچّه­ ها باشد .

در بحبوحۀ درگیری تقی آمده می ­گوید : حسنی شهید شد ! یک تیر لبۀ گوشِ علی ­اصغر حسنی را گرفته بود . او می ­گفت : حسنی شهید شد ! من هرچه انگشتم را می­ خواهم تکان بدهم که ببینم اگر دشمن را دیدم می ­توانم ماشه را بچکانم ، می ­بینم نمی­ شود که نمی­­ شود . انگشتم از سرما کِرِخ شده بود و تکان نمی­ خورد . تازه یادم آمد که باید وقتی اسلحه را برداشتم و بیرون آمدم دستکش ­ام را هم بر می ­داشتم !

پرویز یک نارنجک به سمتِ دو نفر که زیرِ سیم خاردار بودند پَرت کرده و موجبِ زخمی شدنِ آنها شده بود . یعنی ؛ دو نفر که مأموریّت اصلی داشته­ اند از کار افتاده بودند . همین موضوع مجروح شدن دو نفر از آنها و نزدیک شدنِ صبح و روشن شدنِ هوا موجب شد که فرماندۀ آنها یک تیر هوایی بزند و پایانِ عملیّات را به آنها خبر بدهد تا آنها صحنه را تَرک کنند .  

فردا صبح که به پایینِ تپّه رفتیم . یک خشابِ خالی و وسیله­ای دیگر که یادم نیست افتاده بود و ظاهراً مقداری خون هم روی برفها بود . از مرکزِ فرماندهی بانه می­آمدند و بَه­بَه و چَهچَه می­کردند که بچّه ­ها با اینکه فرمانده نداشته اند و تعدادشان نصفِ نیروهای همیشه بوده خوب مقاومت کرده ­اند.

 

 

اشتراک‌گذاری

  • آجیل شب یلدایمان گلوله بود

دیدگاه‌ها

  • وارد کردن نام، ایمیل و پیام الزامی است. (نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد)
دیدگاه شما برای ما مهم است
بیست‌ویک منهای شش