- کد خبر: 10808
- بازدید: 1,621
- 1393/08/04 - 21:29:07
وحشت در ساحل ارس
ابتدا روس ها در شمال اصلاندوز شکست سختی به ایرانیان وارد کرده اصلاندوز را متصرف شدند.اما روز بعد شاهزاده عباس میرزا فرمانروای آذربایجان پاتک سختی به روس ها وارد کرده و قشون روسی را شکست داد.
به گزارش سبلانه به نقل از آران مغان، بایرام با تاسف نگاهی به آب های رودخانه ارس کرد. وحشت همه وجودش را فرا گرفت. بلافاصله کانال های انحرافی هر دو طرف را با هم مقایسه کرد. بار دیگر نگاهش را به ساحل شمالی برگرداند. سالدات های بی شماری صف بسته بودند.این بار خیلی عصبانی شد فورا دست به دنده فرمان بولدوزر برد با بی پروایی خود را به رودخانه زد او تا عمق ارس پیش رفت. آب رودخانه تا به صندلی راننده رسید دیگر حواس اش را به هواکش و اگزوز متمرکز کرد. وقتی که سالدات ها به روی او گلن گدن کشیدند بایرام هیچ خوفی به
دل نگرفت.
بولدوزر همچنان غرش کنان آب ها را در می نوردید. ساحل جنوبی را عمیق تر وعریض تر می کرد. راننده شجاع باز هم می خواست تا سهم حق آبه ایران را از سی درصد موجود به هفتاد درصد برساند. راستش نمایندگان رسمی ایران و شوروی در روی کاغذ از همان ابتدا به توافق رسیده بودند. طبق پیمان نامه باید سهم ها پنجاه پنجاه تقسیم می شد. ولی روس ها با بروز خشکسالی و کم شدن حجم آب جاری روش دیگری در پیش گرفتند. آنها با کندن ساحل شمالی سهم خود را به هفتاد درصد رساندند. ماه قبل بایرام این موازنه را به سود کشور خود تغییر داد.
باز روس ها از نبود سد انحرافی استفاده و دخالت کردند. سهم خود را با لایروبی معنی دار و کندن سواحل شمالی افزایش دادند اما از بایرام و بولدوزرش رو دست خوردند. هفته قبل هم ساحل شمالی برای چندمین بار دستکاری شد. سپس یک کامیون سالدات از ارتش سرخ برای پشتیبانی و حراست به همان محل اعزام شد.
بایرام این دفعه دو سرباز با خود داشت. او در آخرین دقایق فهمید که هر دو سرباز حتی یک فشنگ هم با خود ندارند. آنها را دلداری داده و در پشت تپه ای مستقر شد و گفت: دراز بکشید و فقط لوله های تفنگ خالی تان را به نمایش بگذارید.
بایرام این راننده شجاع در خط مقدم همچنان کار می کرد. با هر برداشتی موازنه را به سود وطن اش تغییر می داد. کم کم افکارش در سالهای دور سیر نمود. همان سالهایی که جنگ های ایران و روس آغاز شد.
او از مهندس شنیده بود که همین محاربه ابتدا بدون مقدمه و با تهاجم قشون متجاوز تزاری کلید خورد. بعد طرفین ده سال بسختی جنگیدند. روس ها برای رسیدن به آبهای گرم و آزاد جنوب جان شان را به دندان گرفته بودند.ایرانیان هم بنام دین و دفاع از حیثیت دینی و ملی خود تفنگ در دست داشتند. بخاطر زیاده خواهی های تزار روسی از جای جای قفقاز از تفلیس تا کرانه شمالی رود ارس به خون انسانهای بیگناهی رنگین گشت.
بایرام بیاد آورد که جنگ های ده ساله در همین نقطه به پایان رسید.ابتدا روس ها در شمال اصلاندوز شکست سختی به ایرانیان وارد آورده و اصلاندوز را متصرف شدند.اما روز بعد شاهزاده عباس میرزا فرمانروای آذربایجان پاتک سختی به روس ها وارد نموده و قشون روسی را شکست داد.
بایرام با مرور این داستان به هیجان و احساسات خود افزود. از روی بولدوزر نگاهش را به شهر اصلاندوز متمرکز ساخت.باز نگاهی به سواحل شمالی و جنوبی ارس دوخت.با غرور با خود به زمزمه پرداخت: بی تردید من امروز یک سرباز از همان قشون عباس میرزا هستم. بی شک منهم باقیمانده ای از آن تبارم. مثل آن سالها با بدون پشتیبانی وارد کارزار شده ام و... او در اینجا مطلب دیگری به ذهن اش رسید. کمی به فکر فرو رفت.آیا جنگ های آینده بشر بخاطر آب اتفاق خواهد افتاد ؟! آیا چنین جنگ احتمالی که از هم اکنون شروع شده است؟! یا مصلحانی از سراسر جهان جلوی جنگها و تیره روزی بشر را خواهند گرفت و صلح منصفانه و پایداری برقرار خواهند نمود؟!
بایرام متوجه سالدات ها شد آنها در محل استقرار خود زانو بر زمین می گذاشتند. داشتند بسوی او و بولدوزر نشانه می رفتند. او دیگر کار خود را به اتمام رسانیده بود.از صحنه پیشرو هم جدآ ترسید.قلب اش به طپش افتاد.رنگ رویش پرید. بی اختیار چشمانش را بطرف ساحل جنوبی برگردانید.نگاهش را به دو سرباز ایرانی متمرکز کرد. باز هم احساس بی پناهی کرد.وحشت همه وجودش را فرا گرفت. آقای راننده در واقع می خواست از رودخانه خارج شود. دلهره اش تنها به این بود که از پشت بهش تیر بخورد. بعد ارتش سرخ تنها بولدوزر مغان را غرق کنند.جرئتی بخود داده و از همان جا فرمانده روسی را مورد خطاب قرار داد . با صدای رسایی گفت: شما روس ها در رودخانه ارس هیچ سهمی ندارید. به خدا راست می گویم. می توانید به وجدان خود رجوع کنید.همانطوری که ما در حق همه ی رودهای شما بی ادعا هستیم.
بایرام نفسی تازه کرد و با لعنت به فتحعلی شاه قاجار ادامه داد: حالا ما و شما به پنجاه پنجاه آب رودخانه ارس به توافق رسیده ایم. ولی این شما بودید که موازنه عادلانه را بهم زدید. شاید این کار را بخاطر خشکسالی کرده اید.خب خشکسالی برای همه است.به خدا ما هم متضرر شده ایم.اصلا تنها کانال دست ساز ما کشش خوبی ندارد.همین پنجاه درصد را به مقصد هدایت نمی کند. خود من با همین دست هایم در این کانال کار کرده ام. مثل خیلی ها خاک را با زنبیل بیرون می کشیدیم و...
بایرام مکث کوتاهی کرد و بلافاصله لب به سخن گشود: آهای!! می دانید کندن زمین با بیل کارگری و برداشت خاک با ابتدایی ترین وسیله ممکن چه معنی دارد؟! آری یعنی ما مصمّم به آبادانی مغان مان هستیم.یعنی ما وطن مان را سرسبز می خواهیم. یعنی ما آبادانی و برکت می خواهیم و...
در اینجا بایرام متوجه شد که روس ها برای تیراندازی مصمّم هستند. اعتنایی به سخنان اش ندارند. دیگر عصبانی تر شد. دست به جعبه بولدوزر برد. گریس پمپ را بدست گرفت. با خشم به روی سالدات ها نشانه رفت. ناگهان سالدات ها به خنده افتادند.
دیگر هیچ وحشتی در ساحل ارس حکم فرما نبود. براستی کسی که روحیه خندیدن دارد نمی تواند کسی را بکشد یا فرمان شلیک دهد. بایرام با اطمینان از رود ارس گذشت و فاتحانه بطرف سازمان آب مغان حرکت کرد.
سهراب آدیگوزلی
انتهای پیام/
دیدگاهها