- کد خبر: 11963
- بازدید: 999
- 1393/08/29 - 09:02:53
پنج شنبه ها با شهدا/
شهیدی که پرواز را نه با بال های آهنی بلکه با پروانه روح تجربه کرد
او که پرواز را نه به واسطه بالهای آهنی که با پروانه روح تجربه کرد و غلیان احساس و اوج شعور و معرفت او را به پرواز در لایتناهی عشق واداشت از او نه خلبان که شهیدی والامقام ساخت که تا دنیا دنیاست یاد و خاطره شان زنده خواهد بود.
به گزارش سبلانه به نقل از نیریمیز،
شهید: الله وردی عالی نژاد
فرزند: قربان علی
تاریخ و محل تولد:۱۳۴۴/۹/۲۰ روستای رضا قلی قشلاقی نیر
تاریخ و محل شهادت: ۱۳۶۵/۲/۱۳ فکه
مزار: بهشت زهرای تهران
در بیستمین روز از روزهای نیمه مه آلود آذر ماه سال 1344 در خانواده ای مذهبی و بعد از پنج بچه قد و نیم قد به دنیا آمد.
تعداد اعضای خانواده از تنی و ناتنی به 18 می رسید و او در این میان ششمین بود و شلوغ ترین و پر جنب و جوش ترین.
مادرش بانو "کهلیگ" در پرورش کودکانش اهتمامی مردانه به کار می برد و با وجود سختی های زندگی روستایی لحظه ای از تربیت فرزندان غافل نبود و پدر این روستایی زاده بی غل و غش که امورات زندگی خانواده پر جمعیتشان را از طریق کشاورزی تأمین می کرد مردی فوق العاده اجتماعی ، مذهبی و طرف اعتماد و امین مردم روستا بود.
دوستان دوران کودکیش بچه های روستا ، خواهرها و برادرهای بزرگتر و اسباب بازیهای کودکانه اش مثل همه بچه های روستا مرغ و خروسها و گوسفندان و گاوهایشان بود و بس.
خاطرات پر رنگ اهل خانه از الله وردی کوچک شیطنت ها و جنب و جوش فوق العاده وی بود به هنگام کودکی.
کمی که بزرگتر شد باز هم عاشق بود عاشق درس و مدرسه با چنان شور و شوقی به مدرسه می رفت که گویی درس معلم با جانش آمیخته است و شیرزاده تنش را با علم تنیده اند.
آرزوی بزرگی در سر داشت ، آرزوی پرواز ، پرواز در آسمان لاجوردی و بیکران ایران ، ایرانی آزاد.
پرواز، این آرزوی دیرینه انسان، و قلب کوچک او مالا مال از عشق به پرواز بود و خلبانی تنها آرزوی کودکیش بود.
دوران راهنمایی و دبیرستان را در شهرستان کرج در مدرسه دهخدا گذراند با وضعیت تحصیلی عالی سپری کرد و در همان زمان به عضویت بسیج درآمد و بیشتر اوقات خود را در پایگاه می گذراند و این دوران تا سوم دبیرستان بیشتر طول نکشید سال سوم دبیرستان بود که ترک تحصیل کرده و عازم جبهه شد.
هنوز هم باز تا فرصتی به دست می آورد به مطالعه می پرداخت گاهی کتاب های درسی گاه غیر درسی. آنچه مهم این بود که بر دایره اطلاعاتش افزوده شود با بار علمی بیشتری وارد اجتماع شود.
عضو لاینفک اعضای مسجد بود و با بچه های پایگاه به فعالیت می پرداخت، همیشه و هر جا با نیت خالصانه الهی قدم بر می داشت. مهربان صمیمی ، خونگرم ، دل سوز نسبت به پدر و مادر بود، به آن گونه که تابستان ها هر کجا که بود خود را به روستا می رساند و یار و یاور پدر و مادر بود و به هنگام برداشت محصول خستگی ناپذیر و کوشا کار می کرد و عرق می ریخت.
احترام به بزرگترها و عطوفت به بچه ها و خواهر و برادرها جزء شاخصه های اخلاقی وی بود.
با آغاز جنگ تحمیلی شور دیگری در سرش جوشید قلب شیدا و عاشق او تاب دوری از شجاعان مملکتش را نداشت.
عاشقانه در جستجوی راهی برای ورود به این بهشت زمینی بود و آرزویش دمخور شدن با بهشتیان زمینی و جنگ جنگ تا پیروزی.
موقع اعزام با همه خداحافظی کرد از همه حلالیت طلبید ، به دیدار طبیعت بکر زادگاهش رفت آخرین بوسه وداع را بر پیشانی مهربان مادر گذاشت.
دست های زحمتکش پدر را صمیمانه فشرد. 27 بهمن ماه سال 1364 داوطلبانه و عاشقانه به سوی جبهه پرکشید ، یکبار هم مجروح شد.
سرانجام در سیزدهم اردیبهشت ماه سال 1365 در منطقه فکه مفقودالاثر شد. هنگام عقب نشینی نیروهای خودی مفقودالاثر شد و بعد از بیست روز جنازه قطعه قطعه شده اش را که ترکش تمام اعضای تنش را گلباران کرده بود و خونین بال و خونین کفن ، در خون تپیده و بی سامان پیدا کردند و پرستوی مهاجر نیری در بهشت زهرای تهران برای همیشه در آرامگاه ابدی خویش مأوا گرفت.
او که پرواز را نه به واسطه بالهای آهنی که با پروانه روح تجربه کرد و غلیان احساس و اوج شعور و معرفت او را به پرواز در لایتناهی عشق واداشت از او نه خلبان که شهیدی والامقام ساخت که تا دنیا دنیاست یاد و خاطره شان زنده خواهد بود.
آری ما مدیونیم، مدیون خون چنین مردانی که اگر آن روزها دلیرانه نمی جنگیدند امروز نمی توانستیم زیر چتر آزادی و آزادگی زندگی کنیم پس بیاییم و آن چنان باشیم و زندگی کنیم که گل های چیده شده ایران از ما انتظار دادند.
انتهای پیام/
دیدگاهها